مقاله ای که مراسم سالگرد سال 1392 نوشتم:




بنام حضرت حق و سلام بر امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف .

سلام بر موعود منتظَر . سلام بر مولای مقتدر که این روزها به میلاد مسعودش شادمانیم وبیش از همیشه چشم انتظار آمدنش.  سلام بر یاوران مهدی و پرچمداران جبهه حق و حقیقت . چرا که جنگ حق و باطل هنوز هم ادامه دارد . شاید نه در سنگر و خاکریز که در قلب و ذهن . درود بر آنهایی که رفتند و جان باختند و مرحبا بر آنان که دستمان را گرفتند تا راه شهدا را گم نکنیم . گرامی می داریم نام و یاد شهدایی را که به پا س دلاوری هایشان امروز گرد هم آمده ایم در این مکان مقدس، خانه خدا همان جایی که طلیعه های انقلاب از آنجا تابیدن گرفت . پیشانی مشرقی انقلاب را باید بوسید  که هیچ حادثه ای بهتر از انقلاب ما مرد ساز نبود . و امروز یادمان چند تن از آن شیر مردان است .

به خودم می بالم ، در کشوری زندگی می کنم سر بلند و سرافراز که سال های سال در مقابل آزمون های سخت ، انقلاب ، دفاع مقدس ، در مقابل دانش روز و هجمه های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی دنیای کفر قد راست کرده ایم و جوانان غیور ایران ثابت کرده اند که ایرانی اند و ایرانی می مانند . نسل امروز به اثبات رسانید که فرزند خلف نسل گذشته است . ما از نسل رهبران نهضت تنباکو هستیم . پدران ما قانون کاپیتولاسیون را ملغی کردند. انقلاب مشروطه را پایه ریزی نمودند و صنعت نفت را برای ایران با ملی کردن جاودانه ساختند. ما در دامان پاک کشوری بزرگ شدیم که صدها چهره ماندگار تاریخی در آن چشم گشودند ، در هوای ان نفس کشیدند ، رشد کردند و برای بقای کشورشان هر کدام به نوعی جنگیدند و در راه اعتلای آن ، شکوهمند ، با زندگی وداع کردند . دفاع آنان دفاعی همه جانبه بود . پس از پیروزی پرشکوه انقلاب اسلامی ایران وقتی که دشمن دون پایه های حکومت خود را متزلزل و فروپاشیده می دید پیش از آغاز حمله ی نظامی به ایران، تصمیم گرفت اعتقادات ایرانیان را نشانه رود. پس در آن برهه دفاع، تنها سلاح در دست گرفتن ریختن خون ناجوانمردان نبود . باید کسی برمی خاست که ریشه های فرهنگی را در میان نوجوانان و جوانان وطن تعمیق بخشد. باید کسی از دل خود همین مردم، آشنا به آداب و رسوم خود ایشان و از متن خودشان می بود که با زبان آن ها سموم باقی مانده ی دوران منحط پهلوی را با پادزهر های فرهنگ ناب محمدی صلی الله علیه و آله و سلم خنثی سازد. درست است که همین جوانان  بودند که شعار استقلال آزادی جمهوری اسلامی سر دادند و خود با نثار جان و مال انقلاب کردند و نظام اسلامی  را بر شاهنشاهی برگزیدند. اما هر بوته ای هر قدر مستعد، بدون قیم و تربیت مناسب در راه رشد و بالندگی به راه خطا کشیده خواهد شد. پس معلمی باید که این وظیفه ی خطیر را عهده دار گردد. شهید رجبعلی علمی نیک با همین طرز تفکر و اعتقادی که داشت پس از پایان دوره دانشگاه که دوره چهار ساله را در سه سال و با معدل عالی به اتمام رسانید به خدمت سربازی فراخوانده شد . مقرر شد ایشان در مهاباد مشغول خدمت سربازی گردد . در آنجا هم دست از فعالیت فرهنگی برنداشت و با روحانیون اهل تسنن و بزرگان شهر آشنا شد. در جلسات ایشان هر گاه دعوت میشد با روی باز شرکت می جست و سعی می کرد با آنان رابطه ای محکم و حسنه برقرار نماید که همین تجربه آشنایی و دوستی با بزرگان مهاباد در آینده و در زمان عهده دار بودن فرماندهی سپاه نقده به کارش آمد. به این ترتیب توانسته بود قسمت مهم اوضاع آشفته منطقه متشکل از ترک و کرد بعد از پیروزی انقلاب اسلامی را با نشاندن درخت دوستی و وحدت و برادری آرام سازد وبخشی از اندیشه ی خود را عملی نماید.

پس از پایان دوره سربازی و باز گشت به زادگاهش نقده، فعالیت های فرهنگی ادامه یافت . او معلمی دلسوز بود که روشنگری و آگاه ساختن نوجوانان و جوانان را به هر امری مقدم می دانست . چون ایمان داشت اگر فرهنگ در عمق وجود انسان ریشه دارگردد دیگر در مسیر وزش تند بادهای روزگار آسیب نخواهد دید . پس با برگزاری جلسات  پرسش و پاسخ و همزبانی با دانش آموزانی که تربیتشان را عهده دار بود این مهم را به انجام می رسانید.

مردان شهر به خاطر دارند جلسات مهدیون را که در مساجد ومنازل بزرگان شهر برگزار میشد .

عمر خود را در جهاد و روشن گری و ارشاد عزیزان  اهالی نقده گذراند .

در ان دوران آشوب و فتنه که گروهکها و فرقه های ضاله چون قارچ های سمی خودرو از گوشه و کنار شهر سر بر آورده بودند سخنرانی های روشنگرانه اش بیدار کننده بود . بادهای مسموم بیگانه بوی بهائیت را با خود به ارمغان آورده  و در بسیاری از شهرها تبدیل  به تاولهایی چرکین شده بودند . اما دیده بیدار او و یارانش همیشه در کمین بهائی گری بود و اجازه فعالیت به آنها نمی دادند . هر چند با کمال تاسف گاهی دیده میشد که افراد با نفوذ و قدرتمند شهر راه گم کرده و در پی اشاعه این بی دینی بودند.

 چون پرستوی مهاجر پیوسته در رنج بود ، از شهری به شهری در رفت و آمد بود ، در این جهاد بزرگ نهادینه ساختن دوستی و برادری سست نشد ، و دلسردی به خود راه نداد.



مبارزه ی او با فرهنگ بیگانه در راس همه ی هدف ها قرار داشت . به حق باید این بزرگ مرد را که فردی پر تلاش و زحمت کش بود یکی از پایه گذارن اساس وحدت و آرامش در منطقه نامید.  در اطاعت از مقام معظم رهبری تا پای جان ایستاد زیرا در روزگاری که کفر ریشه دوانیده و غم خیمه زده  و اندوه قد برافراشته و کفر قامت راست کرده بود  و ولایت به دام کشیده شده و دین به کام خصم وا مانده بود نفوس جهاد گرانه ی این بزرگ مرد تاریخ نقده بود که نسیم روح بخشش در آن دیار، طنین انداز گشت . زیرا آن همه مظلومیت مسلمانان و بغض های مانده در سینه ها را ، لمس کرده بود . با بزرگان اهل تسنن و شیعه ارتباط تنگاتنگ داشت  و در طول تمام خدماتش، با حضرت امام خمینی به عنوان رهبر و فرمانده کل قوا دیدار داشت و دستورات را مستقیما و بدون واسطه از ایشان می گرفت وهیچ کاری را سر خود انجام نمیداد. این بود که تا این حد در اجرای فرامین شرعی موفق بود . ایشان از افراد بی نظیر آذربایجان غربی بودند . از جهت رشد علمی و دینی واخلاقی از جوانان شهیر و نامی آذربایجان بود  و مورد تجلیل قرار می گرفت . او حوزه ها ی علمیه ی متعددی دیده بود  و در حوزه ی علمیه ی قم درس خوانده بود . در دانشگاه تهران  تحصیل کرده و با کوله باری از علم و تجربه و دانش به نقده بازگشته بود تا به همشهری های خود خدمت کند . مکرر می گفت سعی کنید قدر این نعمت عظیم پیروزی اسلام را که نصیب ما و کشورمان شده بدانید.

    درست است که زنده ماندن هر انقلابی و ریشه دار شدن هر نهضتی خون میخواهد، ولی تنها کسانی میتوانند بی محابا سلاح در دست گیرند و به مصاف خطر بروند که فرهنگ  اصیل عاشورایی در عمق وجودشان ریشه دار شده باشد و گرنه فاصله ی حسینی شدن و یزیدی بودن تنها به اندازه ی دو حرف حر است. تاریخ با ما حرف میزند. تاریخ تمام گذشته ها را فریاد میکشد تا عبرتمان گردد و تجربه ها را دوباره نیازماییم، که خطاست. تاریخ میگوید لشکر ابن سعد تنها مردان بی دین و ایمان نبودند، در آن لشکر که از آن به عنوان لشکر کفر یاد میکنیم، و به حق نامردمانی سنگدل و بی بصیرت بودند، حتی کسانی هم بودند که روزی در محضر پیامبر اسلام حضور داشتند، سخنان ایشان را شنیده بودند، خطبه های حضرت علی علیه السلام به گوششان آشنا بود. اما چرا جانب حق را رها کرده و به سوی باطل شتافتند؟ آنان که حتی اگر از ایشان سوال میشد در امور دینی حسین علیه السلام برتر است یا یزید پاسخشان حسین علیه السلام بود . پس چرا وقتی پای زر و زیور و مال و مقام به میان آمد و به قول امروزی ها حرف از معیشت بود حسین علیه السلام را رها کردند و تا ابد مهر بد نامی و کوفی گری بر پیشانیشان حک شد؟ این ها همه نشان از بی بصیرتیست و نداشتن تربیت و قرهنگ اصیل دینی. پس اگر سلاح در دست باشد و بصیرت در دل نباشد آن سلاح تنها راهیست به سوی اتش دوزخ و سی و سه سال پیش این فرمانده جوان سپاه پاسداران نقده که حامی پر و پا قرص ولایت و امامت بود چه زیبا این مفهوم را دریافت و در تربیت دینی و عمق بخشیدن بصیرت و فرهنگ اسلام در دل جوانان منطقه همت گماشت و  حتی پاسخ دشمنش را نیز با گلوله نداد . چرا که معتقد بود زمانه ، زمانه تربیت دینی است و فرهنگی که با زبان ملایم و حجت تبدیل به اعتقادات مردم شود هیچگاه فراموش شدنی نیست . در جریان پاکسازی منطقه از شر اشرار کموله و دموکرات  با فرمان حضرت امام خمینی روستا به روستا در روستاهای کرد و ترک سفر می کرد وبا ایراد سخنرانی و جلسات پرسش و پاسخ آنان را توجیه کرده تا جائی که خود با میل و رغبت و بدون اعمال فشار به سمتش آمده و اسلحه های خود را که از زمان انقلاب داشتند تحویل می دادند . چون متوجه شده بودن که امنیت منطقه را باید به دست جان برکفان سپاهی و قانون سپرد .

پس از ماموریت های متعدد پاکسازی که  ایشان و همراهانشان کسب تجارب بسیار نموده و خبره تر و ماهر تر شده بودند برای پاکسازی در جاده اشنویه و روستاهای آن منطقه اقدام کردند. در حالی که این بار نفرات دوره دیده نیز نیروی سپاه نقده را یاری می کرد و با نفر بر و مین یاب راه و جاده را از خطرات انفجار تخلیه ساخته و پیش رفتند در عین حالی که به یک مورد انفجار هم بر خورد نکردند . توقف در اولین آبادی و ایجاد دوستی و برادری مابین کرد و ترک ، دومین روستا و توقف و تحویل گرفتن تسلیحات جنگی باقیمانده میان مردم . همه چیز خوب بود و موفقیت آمیز. برادران سپاه نقده هم برای اطلاع از احوالات نیروی در حال عملیات همچنین برای رساندن مایحتاج به گروه، با ایشان ارتباط داشته و در ضمن تسلیحات را تحویل گرفته به مقر سپاه منتقل می نمودند . و این اخبار موفقیت آمیز از پاکسازی در آن اوضاع نابسامان و آشفته نقده قوت قلبی برای اهالی بود . یکی از نزدیکانشان در پاسخ به نگرانی ما اینگونه گفتند که شما فکر می کنید ایشان برای جنگ و خونریزی رفته اند؟ نخیر ! باید ببینید که فرمانده سپاه پاچه های لباس خود را تا زانو بالا زده ، بیل بدست گرفته و همراه با کردهای محلی مشغول آبیاری زمین های کشاورزی است . آری ! کجا چنین فرماندهی دیده شده که با اینهمه اخلاق و تا این حد مسالمت آمیز با طرف مقابل پیش رود ؟ ؟ سفارشش به هم رزمان دوری از خشونت و خونریزی بی مورد بود . در برابرزنان و کودکان بی دفاع خود را مسئول می دانست و در مقابل بیعدالتی و ظلم به مردم بی دفاع ، از هر کس که  سر می زد خاموش نمی ماند .

هر روز موفقیتشان بیشتر از قبل تمامی اهالی را که در روند کارشان بودند وادار به تحسین می کرد که این قضیه نشات گرفته از پیشینه فرهنگی ایشان ، ارتباط با بزرگان مهاباد و منطقه و سابقه  دوستی و اطمینان خاطری بود که آنها به شهید داشتند  .

اخرین روز عملیات بود اینبار خبر رسید که خود ایشان باید برای گزارش عملکرد به مرکز برگردند . و این در اوضاع خطرناک منطقه دستوی عجیب بود اما از آنجایی که ایشان همیشه مطیع اوامر بودند به همرا ه گروه اعزامی قصد بازگشت نمودند و پس از تحویل گزارش چند روزه عملیات و توقف بسیار کوتاه عزم سفر کردند تا عملیات را به نحو احسن به پایان رسانند.

خودرو حامل ایشان  و پنج تن از یاران دلیرشان از جلو و مینی بوسی حامل افراد دیگر سپاه از پشت سر عازم منطقه بودند. هنوز خیلی از شهر دور نشده بودند . سه راه نلیوان بود. که انفجاری جانگداز وسیله پرواز چند تن از یاران امام زمان شد . خودرو ایشان در مقابل چشمان بهت زده یارانشان متلاشی شد و بال پروازی گردید برای آنان که شهادت آرزویشان بود.

در حاشیه ی سرخ تاریخ در گوشه ای بنام ایران مردانی رفتند که شاید در هرکجای تاریخ غیر از این گوشه ی سرخ اگر بودند، هرکدامشان اسطوره ی هزار داستان از هزار و یک شب روزگار میشدند. من در این شهر به شدت آشنا با دلی به غایت کوچک کجا میتوانم غربت تو را و دل دریایی ات را بفهمم. شرمنده ام که واژه های حقیرم نمیتواند به تفسیر بکشد تمام واقعیت را. ای کاش دمی نگاهت در نگاهم گره میخورد و بی واژه میگفتم و اسطوره های واقعیمان را فریاد میزدم. شرمنده ام از این بی شاعرانگی هایی که در الفاظ روزگار موج میزند. شرمنده ام از روزگاری که در آن یادها در خاطرات میمیرند. شرمنده ام از چشم هایی که بیداری را تنها در باز بودن پلک هایی خواب آلود می بینند و شرمنده ام که گاهی الفاظ، ساحل قلب مهربانت را که غزل های آزادی و عزت در آن جای میگیرند در مد غرورشان غرقه میکنند. همین الفاظی که امروز ورد زبان بالا نشینان است: مدرنیسم، حقوق بشر، سازمان ملل، چپی و راستی، جمهوری خواه و دموکرات و چه و چه.... راستی خدا کند من و تو یکدیگر را در این آشفته بازار گم نکنیم. خدا کند من و تو هیچ گاه در غرور واژه ها غرق نشویم. خدا کند من هیچ گاه بی شاعرانگی را نفهمم و در کشاکش چپ و راست در میانه ی حیرانی ها هاج  و واج تو را فراموش نکنم. بگذار ساحل هایمان را غرقه سازند. ساحل بهانه است. رفتن رسیدن است. اگر من به یاد تو بیدار باشم و در خلسه ی اغوا کننده ی دنیا خمیازه نکشم دیگر برایم مهم نخواهد بود که حقیقت دنیای مرا به دیوانگی های خود میفروشند. اگر امروز با اهداف تو همراه شوم دیگر ملالی نیست اگر جهان غرب بر من بتازد. اگر مقصدم را گم نکنم و نشانی را از خود تو بخواهم خنده ام میگیرد اگر تمام نماد های نیویورک و بریتانیا خیال خام هجمه به اعتقاداتم را در سر بپرورانند. باید یادم نرود که قرارمان اینجا نبود. قرارمان این بود که تاریخ فردا را جور دیگری رقم بزنیم. نه در حاشیه، که در متن. چرا که یاوران مهدی باید در متن حادثه باشند. در متن انتظار .

نجوا میکنیم با او که روزی خواهد امد: زمین، تشنه ی بارانِ عدالت توست.

 لَیَْت شِعْری اَیْنَ اَسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوی 

کاش می دانستم کجا منزلگاه تو شده؟ پشت دیوار بقیع؟ پشت دیوار کعبه؟ بر فراز «جبل الرحمه»؟ بلندای کوه نور؟ کاش می دانستم در کدام قسمت از زمین، خانه ات بنا شده؟! پشتِ کدام آفتاب؟ زیر سایبان کدام کسا؟

آیا صبح نزدیک نیست ؟ اَلَیْسَ الصُّبحُ بِقَرِیبٍ