این روزها خوشحالم.... خوشحالیم بیدلیل نیست... مگر پدر و مادر برای بچه هایشان از خدا چه میخواهند جز زندگی خوب آینده روشن همسری صالح و مهربان... جز یک زندگی خدایی؟ من هم مثل همه مادرها... خوشحالم چون امیدوارم دخترم قدم در راهی گذاشته باشد که عاقبت بخیری دارد... هر چه باشد صاحب پسری هم می شویم - مگر نمی گویند داماد خوب از پسر خود آدم شیرین تر است؟ - بله خوشحالم، اما خوشحالی ای با ته مزه گس... مثل طعم خرمالوهای حیاط پدر شوهرم که هر سال پاییز دانه دانه از تنه درخت جدا می کرد و برای همه بچه هایش به یک اندازه کنار می گذاشت... طعم خرمالوئی که رنگ نارنجی اش دل را جلا می دهد و طعم شیرینش - مخصوصا وقتی که خوب رسیده باشد - دهان را به آب می اندازد ولی امان از طعم گسی که کام را تلخ می کند.... همیشه از دوری فرار می کردم و دوری به دنبالم می دویده چون آهوئی خرامان... خدا کند دیگر این آهو از من برمد.... من  خرمالو  دوست دارم ...بدون طعم گسش...

http://www.delgarm.com/images/news/a729/1392/08/16/T1383815581.JPG


بعدا نوشت : خرمالوهایم شیرین هستن..... تاریخ: یک  هفته بعد از عقد دخترم