اینجا توی حیاط خلوتم همه چیز آرام است . نسیمی آرام میان شاخه های بید می پیچد و گیسوانش را نوازش می کند.
دستهای همهان نسیم روی آب حوض نقاشی می کشد. دایره در دایره . موج در موج...
پشته یاس هنوز روی شانه دیوار لمیده و آنسوی خلوت حیاطم را نگاه می کند.
آن بیرون هیچ چیز آرام نیست . درست مثل درون من . غلغله است .
اینجاآسمان آبیست . حتی یک لکه ابر هم زاده نشده .
دستم را به تنه بید میگیرم و می چرخم. می چرخم و می خوانم :
رفتم لب رودخونه دیدم که غرق خونه
گفتم که ای رودخونه بابا میاد به خونه

آن بیرون هیچ چیز آرام نیست . مردانی می آیند که کاکلشان خونیست. زنانی مویه میکنند که چادرشان خاکیست .
آن مردان با خودشان چیزی را آورده اند.
اینجا توی حیاط خلوتم همه چیز آرام است .
می چرخم و میخوانم :
گفتم دلم گرفته بابا ز پیشم رفته
گفتا دلت نگیره شادی درت نمیره

ماهی ها توی حوض دنبال چیزی میگردند. می پرسم از ماهی ها: آسمان شما هم می چرخد؟
ماهی ها دم هم را گاز میگیرند و جوابم را نمی دهند.
آسمان ، بالای سرم می چرخد و می چرخد.
آن بیرون هیچ چیز آرام نیست .
باد توی شاخه های سیب می پیچد و برگهایشان را چنگ میزند. برگها مثل گیسوان آشفته زنهائی که گریه میکنند کنده می شود و به زمین می ریزد .
مردان زیر درختان سیب نسشته اند و کاکلشان خونی و ..خاکیست .
چادر خاکی و ...خونی زنها همه جای صورتشان را پوشانده .
مردان چیزی را .....نه ! کسی را آورده اند.
دور درخت بید می چرخم و می چرخم . می خوانم و می خوانم :
گفتم که ای رودخونه بابا میاد به خونه؟
گفتا که بابا رفته
خونش به من سپرده
گفتم بابا کجا رفت ؟
گفتا پیش خدا رفت .

میان دل آسمان چند لکه ابر متولد شده اند.
اینجا توی حیاط خلوتم همه چیز آرام است . جز من که می خوانم ، و آسمان ...که روی سر دنیای کوچکم می چرخد.