خوش بحال کبوتری که حرمت را از دل آسمان میبیند.. دلم برای صحن و سرایت تنگ شده... برای خلوتی با دلم در کنار ضریحت... برای زمزمه های دلتنگی زائرانت... برای مشهدالرضایت...
بیت در بیت واژه در واژه
می کشم آه و می خورم افسوس
تو غریب مدینه هستی آه
پدرت هم غریب وادی طوس
دم به دم همیشه قلب پدر
با نفس های تو هماهنگ است
روز و شب قاصدک خبر می داد
دل بابا برای تو تنگ است
تو تمام وجود بابایی
او ولی از وجود تو دور است
قطره در قطره در هوای فراق
اشک او دانه های انگور است
چه فراقی خدا که از وصفش
دل واژه، دل قلم خون است
لحظه لحظه نفس نفس بی تو
دم او زهر و بازدم خون است
می نویسم ولی نمی دانم
پای این روضه تا کجا بکشد
می نویسم ولی خددا نکند
پدرت روی سر عبا بکشد
بعد یک عمر این دم آخر
حسرت دیدن تو را دارد
آه برخیز چون که دست امام
باید او را به خاک بسپارد
مو به مو مثل شام گیسوهات
تاک انگور هم پریشان است
اشک تو روی جسم او یعنی
غسل باران به دست باران است
ناله در ناله با صدای بلند
گریه کن راه گریه بسته که نیست
راستی وقت غسل راحت باش
گل پهلوی او شکسته که نیست
در و دیوار با تو می گرید
وقت غسلش چقدر غمگینی
نکند زخم میخ بر تن اوست
نکند خون تازه می بینی
زیر بال فرشته ساخته شد
در میان حریر تابوتش
در خراسان دگر نخواهد رفت
زیر باران تیر تابوتش
پیکرش غرق گل شد اما باز
گریه کردی دلت کجاها رفت
لحظه ای چشم بستی و دیدی
تیغ و شمشیر و نیزه بالا رفت
روضه خوان پدر شدی آن دم
یک طرف قلب خیمه ها می سوخت
آن طرف روی نیزه ها دیدی
سر خورشیدِ کربلا می سوخت
بی گمان موقع کفن کردن
بین دستان تو کفن لرزید
چه کشیده است آن امامی که
عشق را میان بوریا پیچید
شاعر : سید حمید رضا برقعی