آهنگران چه قشنگ میخوند اگر آه تو از جنس نیاز است در باغ شهادت باز, باز است....
حالا من یه چیزی میگم قول بدین بهم نخندید.
نخندید ما دلمون یه جایی بدجوری ترک خورده یوقت میشکنه...
کی ترک خورده؟ یک راست میرم سر اصل مطلب... همون روزی که تابوت پدرو آوردن تو حیاط خونه... همون خونه ای که آجرهاشو با دست خودش رو هم گذاشته بود... همون خونه ای که نقشه شو با دختراش با یه تیکه چوب رو زمین خاکی کشیده بود... آره ... همون روز دلم ترک خورد که قدم حتی به زانوی پاسدارایی که تابوت پدرو روی زمین گذاشتند نمیرسید ولی شدم فرزند شهید... همون موقعی ترک خورد که از پدر خوش قد و قامتم یه پیکر خونین و در هم تنیده آوردن...
دلم یه جای دیگه هم ترک خورد... همونجا که پیکر خونین و سوخته حاج قاسمی رو دیدم که سالها بود شده بود پدر معنوی هم بچه شهیدا ... همون حاج قاسمی که لبخند از روی لبش نمی افتاد....
آره دل من ترک خورد....همون روزی که مادرم مسیر بین خونه و گلزار شهدا رو اشک ریخت و آرام مویید و ناله کرد.... چرا که پدر وصیت کرده بود مبادا با صدای بلند گریه کنید... راستی یه جای دیگه هم دلم ترک خورد... همونجا که همسر حاج قاسم.... آه... شهید حاج قاسم... چه کنم هنوز روی زبانم نمیچرخه این ترکیب غریب.... آره همونجا که همسر شهید حاج قاسم بغضش رو به سختی فرو خورد و با آرامش به پیام تسلیت رهبرم گوش داد.... من میدونم اونجا همسر شهید حاج قاسم داشت از درون, سیل اشک می بارید ولی با صدا گریه نمیکرد... مبادا دشمن بشنوه....
آره دل من همونجایی ترک خورد که از پدر چیزی نمانده بود تا غسلش بدن... آره داشتم میگفتم... یه چیزی میگم آروم میگم فقط بهم نخندید... یهو دیدی دلم شکست و گریه کردم... میدونید که عرش خدا با چی میلرزه؟؟؟ میگم حالا که در باغ شهادت باز شده نمیشه ما رو سیاهارو هم یه جوری از اون گوشه کنارا قایمکی یواشکی ردمون کنن بریم تو؟؟؟؟