دانلود pdf کتاب :
شهید رجب علی علمی نیک جمع اوری توسط طاهره علمی نیک
ویرایش شده در تاریخ 1400/9/2
چشمهای مادرم آسمانی ست با ابرهای زایای چهل ساله.
هنوز هم هرگاه نسیم نامت می وزد
بغض آسمانش ترک بر میدارد.
دانلود pdf کتاب :
شهید رجب علی علمی نیک جمع اوری توسط طاهره علمی نیک
ویرایش شده در تاریخ 1400/9/2
چشمهای مادرم آسمانی ست با ابرهای زایای چهل ساله.
هنوز هم هرگاه نسیم نامت می وزد
بغض آسمانش ترک بر میدارد.
خانه غرق اشک ماتم بود که آمد.
صدای اذان و اقامه ای که در گوشش خواندند عجین شده بود با های های غریبانه مادر و خواهرانش. اما نوای گریه نوزاد با صدای گریه بقیه فرق داشت. گویا همه را به امید فرا میخواند. به تحمل روزهایی سخت با امید فردایی روشن. فردایی که سبزیش را پدر، با سرخی خون خود تضمین کرده بود، هفت روز پیش.
نوزاد هنوز نامی نداشت. نه اینکه نداشته باشد غمی که سراسر خانه را فرا گرفته بود تمام نامها و نشان ها را در خود فروخورده بود. وگرنه نام نوزاد از چندی پیش انتخاب شده بود. اما گویا تقدیر نام دیگری رقم زده بود. نامی به روشنی آفتاب و سپیدی بال فرشتگان.
عمه نوجوان هم سیاه پوشیده بود. دست های کوچک نوزاد را در میان دستانش گرفت و بوسید. نمیدانست خواب دیشبش را برای که بازگو کند. برای مادر گریان یا همسر بهت زده برادر شهیدش... هیچ کس انگار حادثه را باور نمیکرد. شاید هم بازگو کرد خواب دیشبش را اما میان تمام نوحه سرائی ها و بایاتی خوانی ها گم شد.
* * * * * * *
صبحی دیگر از راه رسید. خورشید رخ بر جهان گشود تا دروازه های روزی تازه بر زمینیان گشوده شود. اما خانه سیاه پوش، دختران پدر از دست داده، همسر پریشان و نوزاد ی به زیبایی رخ آفتاب در سکوت صبح ، هنوز غرق اندوه بودند.
صدای در بلند شد... مرد خاکی پوشی که پشت در بود پیغامی داشت، شاید از بهشت، از دیار یار. پدر به خواب سرباز رفته بود و از او خواسته به خانه اندوه پیغام برساند: نام دختری را که دیروز در این خانه متولد شده فاطمه بگذارید.
و اینگونه بود که فاطمه، فاطمه شد.