چراغی در نهانخانه دل همیشه روشن است و با یاد آنان که رفتند می سوزد. آنان که رفته اند و نامشان باقیست. پس چگونه بگوئیم که مرده اند و نیستند؟ مگر حسین علیه السلام در غروبی سرختر از خون تمام عاشقان تن به زخمه شمشیر نسپرد؟ مگر برادر رشیدش عباس دلاور،دستانش را هدیه اسلام نکرد؟ مگر تمام شهدای اسلام از صدر آن تا کنون مرگ سرخ را انتخاب نکردند؟ ولی مگر نام ایشان مرده و از بین رفته است ؟ امروز ما مفتخریم به اینکه از سلاله مردانی هستیم که رفتند ولی جاودانه شدند. روحشان در دیار باقیست ولی در این دنیا نیز نامشان باقی و فنا ناپذیر است .
اما تنها جاودانگی نیست که ما از آن دم می زنیم. شهدا زنده اند چون اسطوره هائی هستند برای امروز ما. اخلاقشان . رفتارشان. برخوردشان با مسائل و روشهائی که برای زندگی دینی ، اجتماعی و سیاسی انتخاب کردند. ما امروز مفتخریم که فرزندان ان جاودانگان هستیم و ادامه دهندگان راهشان.
سلام بر حسینی که تمام معنی شهادت بود..
نه تنها خود ،شهید بود بلکه در روز عاشورا به جایگاه والای پدر شهید نیز رسید.
و خوشا بحال آن پدرانی که نهال رشید باغ زندگانیشان را تقدیم حق کردند. سلام بر مردان و زنانی که با افتخار بوسه زدند بر حلقوم خونین جوانانشان وقتی دعوت حق را لبیک گفته بودند.
و حسین هم در روز عاشورا پدر شهیدی شد که شبیه ترین فرد به رسول خدا بود. بوسه می زنیم بر دستان پینه بسته پدران و مادران شهدا .
آری! ما بزرگ شده مکتب کربلا هستیم. راه ما راه حسینی است و در این راه از مرگ نمی هراسیم . نمی گوئیم که از شهادت عزیزانمان اندوهگین نیستیم .آری غم فراق عزیزان تلخ است و تحمل آن برایمان بسیار سخت . اما تاریخ شجاعت مردان سرزمین ما نشان داد که این غم جانکاه در اراده ما خللی وارد نمی کند . چه بسا با بیاد آوردن نام و یاد عزیزانمان اراده هایمان پولادین و گامهایمان استوارتر می شود . و این را در جامعه عزیز خودمان در کشور مردان رشید و زنان ایثارگر به روشنی میبینم.
ما در نظام خود نه تنها شهید را مرده نمی انگاریم بلکه تمامی آثار حیات را در او دیده ایم ، و حیات خود را به شهادت و شهید وابسته می دانیم و باور داریم که شهید، انرژی واقعی را برای حرکت ما به سوی کمال به ما ارزانی می دارد. ما می دانیم که اگر شهیدان، این جان بر کفان راه انبیا و پیاده کنندگان اهداف مقدس الهی، فداکارانه در مسیر میدان نبرد با اهریمن قدم نمی گذاشتند و اگر این انسانهای بزرگ که برای به ثمر رساندن همه رنج های انبیا،ء چنین با روح بزرگ و مقدسشان در مقابل طاغوت و شیطان بزرگ نمی ایستادند، هیچ کس نمی توانست نظام طاغوتی را ویران کند و جامعه مستضعفی را که 2500 سال زیر چکمه های طاغوت له شده بود، امروز اینگونه با استقامت و استقلال ، و ثبات و رشد و کمال معنوی به جهان ارائه نماید و نظام جمهوری اسلامی را بنیان گذاری کند.
اگر شهدا، این انسان های شایسته نبودند، چگونه می توانستیم در مقابل جهان استعمار این چنین نظامی را
استوار سازیم ؟ نظامی که هر لحظه ای از عمر عزیزش می گذردنشانه هائی روشن و
ارزشمند به جهان عرضه میدارد. این ایثارگران بودند که توانستند، در دنیایی که چند میلیارد انسان محروم و
مستضعف هنوز در چنگال افرادی انگشت شمار و اندک استثمارمی شوند، با ارائه یک
مکتب الهی ـ که بر اساس آن انسان می تواند مستقل از نیرو های اهریمنی شرق و
غرب، یک نظام الهی را بنیانگذاری کند _ به تمام محرومان و مستضعفان، امید
حرکت و پیروزی ببخشند و بشریت را از آن ذلت و نکبت و استثمار، نجات
دهند. ایثارگران، به حق، شعله های فروزان راه انبیاء و هدایت گران راه اسلام
هستند و همچون آن نوجوان عزیز سیزده ساله که ایثارگرانه راه مبارزه را به
جهان آموخت، راه را به همه محرومان و ستم کشیدگان ارائه می کنند.
بله این ارزش واقعی شهید است .
تا جائی که امروز حتی پس از گذشت نزدیک به سی و دو سال هیچ آفتی نمی تواند به نظام شکوهمند اسلامی ایران خدشه وارد کند. شاید کرمهائی بخواهند درخت تنومند انقلاب مارا آلوده کنند ، شاید تند بادهائی آرزوی شکستن تنه نظام ما داشته باشند اما باید بدانیم که همین اندیشه شهدا و روش زندگی آنان که امروز به میراث به دست ما رسیده است جلوی تمام این تندبادهای زود گذر و فتنه های کثیف را میگیرد.
امروز باید جهان بداند که با نام منافق و توطئه انقلابی مخملین در خواب فتنه گری ، یا با نام گروهک کفتار صفت پژاک و داغدار کردن خانواده های ما نمی توانند به آروزی سیاه و خیال خام خویش برسند. چرا که شهادت این عزیزان تنها اراده های ما را برای حفظ دستاوردهای انقلاب و حمایت از رهبر عزیزمان محکمتر و استوارتر می سازد.و به عنوان خانواده های شهدای این مرزو بوم به تبعیت از امام عاشقان بر دست و بازوی سپاهیان بوسه میزنیم و انتظار داریم که جلوی این فتنه گریها و داغدار ساختن خانواده های دیگر به لطف خدا و همت عزیزان سپاهی گرفته شود. پس باز هم پیمان میبندیم با انان که رفتند تا چشمان ما ، چشمان همیشه بیدار تاریخ بماند.
امروز عهد میبندیم با شهدا با انان که نامشان زینت بخش دلها و روان ماست.
زمزمه میکنیم نام شهدائی را که به پاسداشت نام و یاد و اندیشه هایشان گرد هم امده ایم.
نقده . شهری کوچک با مردانی بزرگ.
نقده . قطعه ای کوچک در غرب ایران زمین با دلاورانی که قلبهایشان به بزرگی ایثار است.
شهید رجبعلی علمی نیک و یاران وفادارش شهید ...مرحومی و ....................امروز همچون نگینی بر انگشتری این خطه و این مرزو بوم میدرخشند.
این روزها همه از شهیدان می گویند.
نمیدانم نام شهید را چگونه میخوانند که بتواند ترجمان واقعی این کلمه عظیم باشد.
اما من همینقدر میدانم از روزی که چشم باز کرده ام نام پدرم را اینگونه شنیده ام: شهید رجبعلی علمی نیک.
نوشید و رفت . شهد وصال جانانه را سر کشید و عروج کرد.
هیچگاه ندیدمش اما نمیدانم چگونه است که همیشه در یاد من زندگی میکند. و سرخ میشود خاطراتم وقتی انعکاس عکس خود را در قاب عکسش می بینم. انگار با من به گفتگو نشسته است. زنده تر از تمامی زندگان. و بیدارتر از تمامی هشیاران.
بویش را میشناسم وقتی بر سر مزارش کنار دسته گلی قرمز و همسو با شمع همنوای نسیم میشوم و صدایش می زنم.
اکنون هزار هزار خاطره ی به خون نشسته در سطر سطر کتاب ذهنم نقش بسته . یاد پدرم امروز سیال ذهن تمام فرزندان این اب و خاک است چرا که او شهید است و قلب تپنده تاریخ.
خاطراتی که خودم در انها نبوده ام اما از اطرافیان شنیده و پدر را شناخته ام.
هر که او را می شناخت به ذکاوت و تدبیرش احسنت می گفت . او مسائل و مشکلات مردم را به بهترین وجه حل و فصل می کرد . از امین بودن او در میان مردم همین بس که مکانی برای امور خیریه به راه انداخته بود .
پدرم ، شهید علمی دارای تقوای اخلاقی تقوای دینی تقوای سیاسی و مصداق یا ایها الذین اتقو الله حق تقاته بود .
متظاهر نبود ظاهرش روشنگر باطن و باطنش بیانگر ظاهرش بود . به انچه که می گفت عمل میکرد . و انچه اعمال او بود صادقانه و خالصانه بود . عامل گفتارش در رفتار خود بود .از ظاهری اراسته و باطنی پیراسته و سیمائی نورانی و دلی پاک برخوردار بود . در یکتا پرستی و در ولایت به خاندان رسالت و به مولایش امام عصر ایمانی حضوری داشت . نطقش ذکرش سکوتش فکر و مشیش تواضع بود .
در دورانی که در مهاباد سکونت داشت به اداء فریضه کلهم راء و کلهم مسئول ، خانه به خانه و محله به محله در شهر سیر می کرد . طوریکه بعد از دو سال سکونت در ان شهر به اخلاق و عادات مردم انجا کاملا آشنا گشته بطوریکه یک جامعه شناس با معیارهای اصیل اسلامی به شمار می رفت .
از آنجا که همیشه اندیشه اتحاد جوامع اسلامی را در سر می پروراند برای اظهار شور درونی خود به موضوعات مناسبی بر می خورد . لذا زمانی از مهاباد بیرون امد که از برخورد مناسب خود با افراد ، نهال دوستی را میان اقوام مختلف نشانده بود و توانسته بود قسمتی از اندیشه خود را عملی کند . .
پس از بازگشت به موطن خویش ، نقده ، بزرگان و سیاسیون شهر او را فردی متفکر یافتند و مورد استقبال دوستان قرار گرفت . به مرور ، مصاحبه های انجام شده و سوالاتی که میان مردم پاسخ می داد باعث شناخت هر چه بیشتر اهالی نسبت به تسلط او بر مسائل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی منطقه و موجب شهرت روز افزونش می شد. حسن شهرت شهید و اندیشه های ژرف اسلامیش که در نطقهای ضد استعمار و استبداد او هویدا بود خائنان به حکومت اسلامی را همیشه به هراس می انداخت .
ولی او تنها مرد سیاست و مرد جامعه نبود. هم زمان با حفظ خط مشی روشن ساسی خود در جامعه، در منزل هم نمونه بود. او یک پدر مهربان برای فرزندان ، مردی لایق و شایسته برای همسرش، فرزندی فداکار و مسئول در مقابل پدر و مادرش و برادری دلسوز برای خواهر و برادرانش بود.
امروز هر کجا و نزد هر کس نامش را ببری اشک در چشمانش حلقه خواهد زد و برایت داستانی از مهربانی های او ، شجاعتها و دلاوریهایش خواهد گفت.
شباهنگام،وقتی خسته از مشغله و امد و شدهای سپاه به منزل باز میگشت تازه مسئولیتش به عنوان همسر و پدر اغاز میگشت و انگار او همان فرمانده دلاورو رشید چند لحظه پیش نبود که با نطقهای اتشین و سخنرانی های روشنگرانه اش لرزه بر دل ضد انقلاب و منافقین کور دل می انداخت. حالاشب شده و او در منزل است . با کودکانش بازی می کند و همراه انان می خندد.
دخترانش را در آغوش می گیرد . همراهشان می دود و همبازیشان می شود.
حلال مشکلات فامیل و بستگان است و هر کس غمی دارد و گرهی در کارش افتاده با او مشورت می کند.
و صبح که میشود قبل از طلوع باز اماده می شود برای روزی دوباره تا گامهایش استوارتر و کوبنده تر از دیروز باشد در راه خدمت به خلق خدا و مردم منطقه.
و سرانجام در صبحگاه چهارم تیر ماه سال 1359 در جاده ای که قرار بود او را به نقده برساند مقصد تغییر کرد و انتهای راه به بهشت رسید.
اما مگر مردم باور می کردند که آن فرمانده رشید دیگر در میانشان نیست؟ مگر میتوانستند قبول کنند که دیگر سخنان روشنگرانه اش را نخواهند شنید؟ در شهر زمزمه ای پیچیده بود. مردم انگار میترسیدند خبر راست باشد همه با نگرانی منتظر بودند تا بشنوند که شایعه ای بیش نیست.
اما حادثه اتفاق افتاده بود. بغض در گلوی پیر و جوان ، زن و مرد ، شیعه و سنی ، کرد و ترک شکست. همه ناباورانه به یکدیگر نگاه می کردند و شیون کنان بر سر می زدند. اخر او تنها پدر چهار دخترش نبود. او پدر تمام یتیمان شهر بود. دست نوازش او بر سر خانواده های داغدیده زیادی کشیده شده بود. او تنها پسر ارشد محرمعلی علمی که نبود. او جوان برومند تمام پیرزنان و پیرمردان نقده بود و چشمهای زیادی به سوی او دوخته.
با رفتنش غمی سهمگین شهر را در پنجه خود گرفت . ودر غروبی غمگین ، در میان اه و حسرت و افغان مردم نقده ، در مقابل چشمان اشکبار و دیدگان ناباور و حیرت زده دخترانش ، شهید رجبعلی علمی نیک به همراه همرزمان وفادارش به خاک سپرده شد و پرچمی سبز و سپید و سرخ بر مزارش افراشتند تا یادگاری باشد از سر سبزی روستای زادگاهش تابیه ، و سپیدی دل مردمان نقده و سرخی خون جوانانش . و این است رمز ماندگاری جاودانگان تاریخ. که زندگی را تنها برای خود نمی خواهند. زنده اند برای اینکه خدمت کنند و جان می دهند جان دادنی سرخ در راه معبود .
حالا دیگر خاکی هم که در ان خفته جاودان است و معطر. خون او نه تنها در رگهای من و دیگر فرزندانش ، که در اندیشه تمام جوانان سرزمینم جاریست.
و این تمام دنیای من است. دنیائی که می خواهم پاکیش را همیشه ببینم. دنیائی که پدرم و تمام شهدا ارزوی سبزی و کمالش را داشتند. ای کاش بتوانم و بتوانیم به این ارزوی شهدا جامه عمل بپوشیم. تا مبادا فردا شرمنده خون انان باشیم.
هر هفته به مزار شهدا که سر می زنیم و به یاد روز وداع و خاکسپاری آن شیر مردان که می افتیم به یاد بیاوریم این جسم شهید نیست که به خاک سپرده می شود. پیش از ان باید خود را تدفین کرد تا مفهموم خاکسپاری شهید را فهمید.
این خاک باید بوی بیداری داشته باشد. این خاک خاک غم نیست . خاک سرخ دوری از بیعاری و فراموشیست.
هر هفته به زیارت قبور شهدا که میرویم حواسمان را جمع کنیم که این خاک را به ما سپرده اند. به همه میراث دارانی که بیداری ، خلاصه تکلیفشان است. به من که فرزند شهیدم. به شما برادرو خواهر شهید یا شما پدران و مادران شهدا.
بیداری یعنی همیشه باید باشیم. مبدا خواب بمانیم و در خمیازه های دنیا طلبی اسیر شویم.خاک را می نگرم. اری . این خاک بوی بیداری میدهد. و این بیداری یعنی میدان حضور، همیشه منتظر ماست. بیداری یعنی قصور از من و شما پذیرفته نیست. مبادا کوتاهی کنیم و تقصیر را به گردن روزگار بیاندازیم. روزگار را ما خو دمان میسازیم.
بیداری یعنی طلب حضور. یعنی بیقراری در عین انتظار . و خلاصه ، بیداری یعنی شهود یعنی مکتب شهید .
مکتب انتظار.
و ما همه منتظریم . منتظر روزی که منتقم خون شهیدان بیاید. تا خون شهدا ثمر دهد و بیداری ما به صبح روشن انتظار پیوند بخورد.
اقای ما ، مولای ما ، به دستهای ما نگاه کن که چگونه با بیرق سرخ سالار شهیدان پیوند خورده است. ببین دستهایمان را که رو به خورشید دراز شده و روشنی را طلب می کنند. اقا ، به دلها نگاه کن که چگونه مانند دل غنچها گرفته است. اقا ، هر کجا که هستی برایت سلامتی ارزو میکنیم. دعا کن تا هر لحظه به یادت باشیم و در انتظارت بیدار بمانیم. که بیداری را از پدران شهیدمان به یادگار گرفته ایم.
پدر،
دستهات ، بوی اسمان گرفته اند
نور می چکد از نگاه تو
عازم سفر ! نرو
سوی دشت پر خطر نرو ، بمان
استخاره میکند دل برای تو
میان رفتن و ....
استخاره میکند میان پر کشیدن و ...
استخاره میکنی
استخاره میکنی ...
قطره قطره آیه های روشن خدا
می ترواد از لبان تو
بخوان
باز هم بخوان
تا گمان نماند از برای تو
" شهید زنده است
روزیش در کنار رب خود ..."
راهی سفر ! راه، بی خطر
دست حق به روی راه تو
روشنی بود کنار تو ،
از برای رفتن توبازگشت نیست
استخاره ات قبول
سلام بر شهدای اسلام. و سلام بر سید و سالار شهیدان.
السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک.
تیر 1389 سی امین سالگرد شهادت سردار رشید اسلام شهید رجب علی علمی نیک
خانه نو مبارک
بعد از این مرتب یادم بنداز تا بیام و بخونم
برای نوشته های من هم نظر بده