داشـت محـوطـه رو آب و جـارو می کـرد.

به زحمـت جـارو رو ازش گـرفتـم.

نـاراحـت شـد و گـفت :

بـذار خـودم جـارو کـنم ، ایـنجوری بـدی های درونـم هـم جـارو مـیشن

کـار هـر روز صبـحش بـود ،

کـار هـر روز یه فـرمـانـده لـشگر ...


  شهـیـد حــــاج هـمـت