در مسیر آسمان

خونه ی حرفای من

من و معلمی

از همان اول مطمئن بودم که پزشک خواهم شد. حتی تخصص خودم را هم مشخص کرده بودم. ولی بعد از کنکور بین بودن یا نبودن بودن را انتخاب کردم و ترجیح دادم با یک نوزاد تازه متولد شده به جای پزشک شدن در یک شهر دیگر زیست شناس شدن در شهر خودم را انتخاب کنم. با این شرط که قطعا با زیست شناسی هم میتوانم روزی پزشک شوم. بالاخره کارشناسی ارشد را که بگیرم گرایش های PHD که نهایتش پزشک بودن است و در راس همه ژنتیک پزشکی حتما در انتظار من است. ولی خوب غالبا چرخ روزگار بر مدار خواست ما نمیچرخد و خود، مرکز دیگری دارد و حول محوری دیگر میچرخد. و همین هم سر مرا از جای دیگری در آورد.

اولین باری که نوشته رادیویی خودم را شنیدم هنگام سحر بود... چه تلاقی ای... یک سحر مثل سحر همین روزها. متنم را که از زبان گوینده برنامه سحر شنیدم دلم غنج رفت و کیف کرد. اصلا فکرش را هم نمیکردم متنی را که برای تست نوشته بودم در برنامه استفاده کنند. قضیه از این قرار بود که یک در راه برگشت از محل کارم( نگفتم که قبل از آن نیروی قراردادی واحد فرهنگی بسیج خواهران بودم) همانطور که چپ چپ به تابلوی تازه نصب شده ی صدا و سیمای مرکز خراسان شمالی نگاه می کردم ناخودآگاه خودم را میان حیاط خانه ویلایی بزرگی یافتم که به تازگی تغییر کاربری داده بود و شده بود : ساختمان تولید رادیو مرکز خراسان شمالی. آن روز درخواست نویسندگی دادم و روی چند ورق متنهایی را که از من خواسته بودند نوشتم، فی البداهه. قرار شد به من خبر بدهند. و به نظرم رسید خواندن متنم در برنامه سحر یک جور خبر است. رادیو همان چیزی بود که میخواستم. پر از هیجان و جاذبه. یک لحظه بیکاری نداشت. همه اش کار بود و تلاطم.انگار بنشینی توی یک قایق و بزنی به دل دریا، بی محابا. و اینگونه بود که شدم نویسنده رادیو. ولی از آنجاییکه روح جستجو گر انسان هیچوقت از کوشش باز نمی ماند من هم تصمیم گرفتم همانجا هیجانی جدید را تجربه کنم: برنامه سازی.

از آنجاکه برنامه سازی بدون آشنایی با رایانه امکان پذیر نبود حالا این من بودم و فن آوری جدید که باید در مدتی کوتاه پشتش را با زمین آشنا می کردم. همین هم شد و با کمک یک همکار خوب و استاد ارزشمند من شدم تهیه کننده رادیو خراسان شمالی. خوبی کار کردن در یک رسانه ملی این است که هیچوقت راکد نیستی . همیشه در جریانی و پویا. همیشه میتوانی خودت را ارتقا دهی. چه با کلاس های رسمی چه مطالعاتی که میتواند  تو را به پله های بالاتر برساند. اما باز هم به دلیل همان چرخش چرخ روزگار دست قضا دست مرا گرفت و آورد و آورد و کنار یک دبستان دخترانه در یکی از خیابان های نسبتا حاشیه ای شهر قم رهایم کرد.

از همان اول مطمئن بودم که پزشک خواهم شد. حتی تخصص خودم را هم مشخص کرده بودم. البته شاید آن گوشه های دلم، جایی کنار علاقه های باطنی، همان نقطه ای که نوشتن از ابتدای آشناییم با قلم و حروف همراهم شد گاهی روح سرکشم به من نهیب می زد که نویسندگی همان نقطه اوج توست; ولی باز هم در دلم هیچ نقطه ای را نمی توانستم پیدا کنم که شبیه علاقه به " معلمی " باشد!!! سالها پیش، روزی که در دانشگاه خبر پیچید دارند تعهد دبیری می گیرند با وجودی که کارشناس آموزش برای دادن تعهد دبیری خیلی به من اصرار کرد من کاملا مطمئن بودم که هر چه بخواهم بشوم قطعا هیچوقت معلم نخواهم شد. حتی آن روز بعد از قبولی در آزمون استخدام آموزش و پرورش و بعد از حضور در ساختمان شیشه ای رادیو در جام جم وقتی زیر حکم جدیدی که برایم خورده بود را امضا کردم ، همان حکم استخدام رسمی در صدا و سیمای خراسان شمالی با سمت تهیه کننده رادیو، و استعفای خودم را رسما تقدیم  کردم، همان نقطه پرآشوب دلم ریز ریز گریه می کرد و مرا از امضا وامی داشت. میان گریه هایش میگفت تو که همیشه عاشق نوشتن بودی، تو که در این چند سال عاشق برنامه سازی شده بودی ... آخر چرا؟؟؟ ولی جواب من همان چرخ روزگار بود که دستم را گرفت و مرا جلوی دبستان دخترانه جمهوری اسلامی قم بر زمین گذاشت. و آنجا فصلی جدید برایم رقم خورد. فصل " معلمی". همان که شغل انبیاست. اولین روزم را در کلاس پنجم سوسن به خوبی در خاطرم هست. چشمان کنجکاو بچه ها که کمی هم من را دوست نداشتنتد، چرا که به جای معلم محبوبشان آمده بودم، تمام حرکاتم را دنبال میکرد. و این فصل، آغاز زیبایی های غیر قابل تصوری بود که از حوصله گفتار خارج است و در توصیف نمیگنجد.

آری، شاید از ابتدا مطمئن بودم که پزشک خواهم شد و در ادامه ، برنامه سازی برای رادیو دل و دینم را ربود... اما آنچه مرا با هویت واقعی خودم آشنا کرد و درست انگشت گذاشت بر مرکز علائقم، و پویایی و حرکت واقعی و در عین حال آرامشی وصف نشدنی را به روح آشفته و سرگردانم بخشید، و طعم یاد دادن ، و ذوق آموختن ، و لذت معلمی را به من چشاند همانجا در ساختمان همان مدرسه بود. مدرسه بود که به من آموخت می توان مفید بود. یاد گرفتم که جاهایی باید تغییر کنی. تغییر گاهی به تدریج اتفاق می افتد ولی می تواند زندگیت را دچار تحول عظیم نماید.

میتوانی در کنار کودکانی که بزرگ شدنشان را میبینی تو هم تغییر کنی و این چالشی بزرگ است. و در مدرسه لازم نیست تنها دانش آموز باشی تا یاد بگیری ... میتوانی معلم باشی و یاد بگیری. و مدرسه خوب محیطی است که در آن معلمان به طور مستمر یاد میگیرند. و همین معلمانی که در فرایند یادگیری فعالند، همینها میتوانند محیط یادگیری را برای دانش آموزان هم مطلوب تر نمایند.

در مدرسه بود که یادگرفتم نقطه شروع زیاد هم مهم نیست. مهم گام اول است. شاید دیر بلند شوی اما همینکه به زانوانت توان ایستادن بدهی مطئن باش که میتوانی ادامه دهی. یاد گرفتم ظاهر امر مهم نیست. تو اگر تمام دیوارهای کلاست را هم پر از کاغذهای جورواجور کنی و انواع روش های تدریس را بیاموزی اما روش نفوذ در قلب ها و ذهنهای کودکان را نیاموخته باشی هیچکدام از این کاغذها و چک لیست های درون دفترتبه دادت نخواهند رسید. نمیخواهد خودت را به زحمت بیاندازی برای یاددادن کلماتف چرا که تو اگر راه نفوذ را باز کنی کلمات خودشان جاری هستند و راه را پیدا می کنند. و اینگونه است که خلاقیت را از دانش آموزانت نگرفته ای. یاد گرفتم کلاسی که پویاست زنده است. و اگر پشت در کلاس زنده گوش بایستی صدای خوش خلاقیت را خواهی شنید که ذهنت را نوازش می دهد. کلاس ساکت مرده است. با دانش آموزانی منفعل و پذیرنده.

یادگرفتم کودکان طوطی نیستند که هر چه من میخواهم تکرار کنند بی آنکه تعمق و تفکر بر روی گفتارشان داشته باشند. یادگرفتم خلاقیت شاید میان کتاب های درسی مرده باشد پس باید ذهن را به دست نسیمی سپرد که بی تامل در میان حیاط مدرسه جاریست . شاید لازم باشد گاهی کلاس درسم را به میان حیاط ببرم و کلمات را بر روی نسیم سوار کنم. شاید لازم باشد گاهی دفتر و قلم را به باد فراموشی بسپارم و اجازه دهم کودکان در میان بازی های شادمانه و لحظات زندگی، خود معنای کلامم را بگیرند و به یادگیری عمیقی برسند که حاصلش خلاقیت و ابتکار آنهاست.

امروز، آرزویم فراتر از تمام بخشنامه ها و دستورالعمل هاست . آنچه ورای تمام ثبت نمرات و ارزشیابی ها و دیگر سنجش های بیرونی آرزو دارم، نفوذ همزمان به ذهن و دل دانش آموزان است.

 

دبستان جمهوری اسلامی قم

 

۲۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۳۵ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

به بهانه روز معلم

تقدیم به پدرماولین معلممکه کلاس درسش را از پشت نیمکت ها به گستره ی تمام شجاعت و ایثار وسعت داد. خود پرواز کرد و با عروج خونینش درس عاشفی و دلدادگی را نه فقط به. دانش آموزان و فرزندان خود ,که به تمام جوانان وطنم آموخت.........پدر مهربانم، تو که پاسدار ارزش های اسلام بودی و معلم ایثار و شجاعت. درس آموز مکتب خمینی بودی و فدایی راه حسین گشتی، سنگرت را از کلاس درس و پشت نیمکت های مدرسه به وسعت جبهه ایثار گستراندی و چه زیبا بال گشودی به سوی محبوبت، پدر عزیزم، روزت که روز تمام شجاعت هاست، روز تمام خوبیهاست و روز تمام احساسهای زیبای عالم مبارک.... پدر شجاعم، تو همیشه با من هستی. صدایم را میشنوی و پاسخم میدهی. تو همیشه با من هستی، حاضر در لحظه هایم، پیدا در صحنه صحنه زندگیم و موثر در تمام گامهایی که بر میدارم. درست مثل روزها و سالهای اول عمرم که عطر وجودت در کوچه باغ جانمان هویدا بود. درست مثل روز اولی که با تو راه رفتن را یاد گرفتم، به شیرینی تمام خوشیهای پنج ساله ای که با تو داشتم، به رنگ رنگی تمام گلهایی که تو باغچه کوچک خانه میکاشتی و به من می آموختی مراقبت از آنها را. آری، تو همیشه با من هستی پدر خوبم. . معلم اولم، پاسدار تمام ارزشهایم.... روزت مبارک



۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۰۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

کودکان را بشناسید و از زدن برچسب بپرهیزید.

یادگیری مشهود: چک لیست شروع درسدر هر کلاس و مدرسه برچسب زدن به دانش آموزان به ندرت صورت میگیرد.به نظر می رسد که ما عاشق برچسب زدن به دیگران هستیم!!! ؟؟؟ برچسب هایی مانند ناتوان ذهنی، کوشا، نارسا خوان، ADHD( اختلال بیش فعالی کمبود توجه) در خود ماندگی، سبک های یادگیری مانند یادگیری جنبشی، OCD( روان رنجوری و وسواس فکری عملی) و ....نکته اصلی این استدلال این ادعا نیست که آنها حقیقی نیستند( آنها واقعی هستند) بلکه این است که در برچسب زدن چقدر سریع عمل می کنیم.یکی از پیگیری های مثمر ثمر برچسب زدن زدن برچسب سبک های ادگیری یه دانش آموزان است. ولع امروزی برای سبک های یادگیری که نباید آنرا با مفهوم ارزشمند راهبردهای متعدد یادگیری اشتباه بگیرید،. فرض میکند که دانش /اموزان محتلف روشهای خاص یادگیری را ترجیح می دهند. ادعای اصلی این است که در صورت همراستایی تدریس با سبک برتر یا غالب یادگیری ( مانند سبک های دیداری ، شنیداری، گفتاری، بساوشی یا جنبشی، میزان موفقیت بیشتر خواهد بود در حالیکه آموزش دانش آموزان با استفاده از روش های مختلف ( دیداری،گفتاری و حرکتی) با مزایای متعددی همراه است اما این مسئله نباید با این تفکر اشتباه گرفته شود که توانایی دانش آموزان از لحاظ تفکر در سبک های مذکور متفاوت است.
منبع: فرهنگ یادگیری مشهود، ترجمه دکتر ابوالفضل بختیاری

۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

یادداشت های مدیر دبستان....

کودک من وقتی تازه راه رفتن می آموزد پشت سرش حرکت میکنم. از دور مراقب حرکت او با پاهای کوچکش هستم. اجازه می دهم خودش راه برود و جهان اطرافش را کشف کند. حتی ممکن است گاهی به زمین بیفتد اما هیچگاه خود را میان او و زمین حائل نمی کنم. کودک من وقتی می خواهد از پله ها بالا برود پشت سرش می ایستم و او را به سمت هدفش هدایت میکنم. دستش را نمی گیرم و میگذارم خودش پله ها را یکی یکی پشت سر بگذارد. من دوست دارم کودکم خودش توانایی راه رفتن را به دست بیاورد.

به همین دلیل است که کودکم تازه ها را در زندگیش کشف می کند. نمیخواهم "یاد بگیرد" که باید چگونه راه برود. نمیخواهم یاد بگیرد که پاهایش را چطور بر روی پله ها بلند کند و قامتش را به سمت بالا بکشد. میخواهم خودش اینها را کشف کند.

پس چرا وقتی در کلاس هستم بین دانش آموز و هدف آموزشی قرار بگیرم؟ دانش آموز باید خودش راه را کشف کند . هدف من باید فراتر از" یاد دادن " محض به دانش آموز باشد. من باید پشت سر دانش آموز خود راه بروم و او را زیر نظر بگیرم. این به آن معنا نیست که برایم فرقی نمی کند کدام جهت را پیش رو بگیرد. من باید او را هدایت کنم. روش اکتشافی هدایت شده به دانش آموز لذت یادگیری را می چشاند. سپس فرصت هایی فراهم آورده می شود تا بتواند هدف را کشف کند نه اینکه " یاد بگیرد". فراموشی بعد از یاد گرفتن ممکن است اتفاق بیفتد اما آنچه توسط خود دانش آموز کشف میشود تثبیت ذهنی فراموش نشدنیست.

امروزه در کلاس های علوم دانش آموزان هر چه به سالهای بالاتر می روند ، در پرسیدن سوال در کلاس درس دلسردتر می شوند و با گذشن زمان، کمتر سوال می کنند و بیشتر انتظار می رود که گوش کنند. در حالی که در کلاس های اکتشافی، دانش آموزان با کاوش و بحث در کلاس نقش فعالی دارند. خلق چنین محیطی زمان بر، اما بسیار سودمند است.(1)

گاهی در کلاس های درس اطلاعات مانند غذا قاشق قاشق در دهان دانش آموزر ریخته میشود. از او میخواهیم کلمات و جملات را عینا در دفتر خودش کپی کند. کاملا خوش خط بنویسد و در انتقال مفاهیم باید مانند ضبط صوت عمل کند. با این کار لذت یادگیری را از کودک میگیریم و باعث میشویم هیچگاه نتواند برای رسیدن به هدف تلاش کند.

دانش آموزان ما ، پروانه هایی هستند که برای خارج شدن از پیله نیازی به کمک بی جای ما ندارند. چه بسا با ناخنک زدن به این پیله های ظریف، قدرت پرواز را برای همیشه از آنها بگیریم و پروانه ای تربیت کنیم که بالهایش به محض باز شدن می لرزد و بر زمین می افتد.... 



1:کولایی نژاد( 1392 ) اثر بخشی روش اکتشافی هدایت شده در درس ریاضی بر خلاقیت دانش آموزان دختر سوم ابتدایی.فصلنامه پژوهشی ابتکار و خلاقیت در علوم انسانی

 

۲۰ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

یک داستان مدیریتی آموزنده


داستان مورچه و کارمند شدن او را شنیده‌اید؟ اگر شنیده یا خوانده‌اید، یک بار دیگر بخوانید، ضرر نمی‌کنید.مورچه کوچکی بود که هرروز صبح زود سر کار خود حاضر می‌شد و بلافاصله کارش را شروع می‌کرد، مورچه خیلی کار می‌کرد و تولید زیادی داشت و از کارش هم راضی بود و همیشه خدا را شکر می‌کرد.


سلطان جنگل، آقای شیر از اینکه مورچه بدون رئیس کار می‌کرد بسیار متعجب بود و این‌همه فعالیت را باور نمی‌کرد، شیر پیش خودش فکر کرد که اگر مورچه بدون نظارت می‌تواند این‌همه تولید داشته باشد به‌طور مسلم اگر رئیس داشته باشد، تولید بیشتری خواهد داشت. بنابراین آقای شیر یک سوسک را که تجربه ریاست داشت و به نوشتن گزارش‌های خوب مشهور بود به‌عنوان رئیس مورچه استخدام کرد.سوسک در نخستین اقدام خود برای کنترل مورچه ساعت ورود و خروج نصب کرد و چون به همکاری برای تایپ گزارش‌ها و بایگانی و پاسخگویی به تلفن‌ها و.. نیاز داشت، یک عنکبوت استخدام کرد. آقای شیر از گزارش‌های سوسک راضی بود و از او خواست که از نمودار هم برای تجزیه و تحلیل نرخ و روند رشد تولیدی که به‌وسیله مورچه انجام می‌شود استفاده کند تا شیر بتواند این نمودارها را در شورای معاونان و مدیران نمایش دهد. سوسک برای انجام این امور یک رایانه و پرینتر لیزری خرید و برای اداره فناوری و اطلاعات یک پروانه زیباروی استخدام کرد. شیر به سوسک دستور پیگیری کارها را صادر کرد و سوسک به عنکبوت گفت و عنکبوت از پروانه، گزارش آمار روزانه خواست و پروانه هم به مورچه دستور داد که هر روز گزارش کار خود را ارائه کند تا نتیجه نهایی به آقای شیر داده شود تا شیر هم بتواند در جلسه هیات‌مدیره گزارش مناسب ارائه کند. مورچه که تا چند وقت پیش بسیار فعال بود و در محیط کارش احساس آرامش می‌کرد از این‌همه کاغذبازی اداری و جلسات مکرر و نوشتن گزارش روزانه و داشتن روسای متعدد، حسابی خسته و کلافه شده بود و نمی‌توانست به‌خوبی کارش را انجام دهد.شیر وقتی از نارضایتی مورچه آگاه شد به این نتیجه رسید تا فردی را به‌عنوان مدیر داخلی واحدی که مورچه در آن کار می‌کرد بگمارد و به همین منظور ملخ استخدام شد. نخستین کار مدیر داخلی خریداری یک فرش و میز و صندلی اداری برای کارش بود. ملخ هم چون احتیاج به رایانه و کارمند داشت آنها را از اداره قبلی خودش به این اداره مامور کرد تا به او در تهیه و کنترل کارها و بهینه‌سازی فعالیت مورچه کمک کنند.محیطی که مورچه در آن کار می‌کرد به‌مرور شلوغ و به مکانی فاقد شورونشاط انرژی تبدیل‌شده بود و همه نگران و پراسترس شده بودند و گزارش‌های رسیده نشان می‌داد که تولیدات مورچه به طور مرتب کمتر از قبل شده به همین دلیل ملخ، آقای شیر را قانع کرد که برای رونق دوباره کار باید به مطالعات هواشناسی پرداخت و شرایط زیست‌محیطی و مکان‌یابی را بازهم مورد بررسی قرار داد تا شاید با تغییر اکوسیستم منطقه یا جابه‌جایی محل کار، بازده کار مورچه افزایش یابد. بنابراین شیر یک جغد باپرستیژ را که به زبان دوم زرگری هم آشنایی داشت و خارجه هم رفته بود به‌عنوان مشاور عالی استخدام کرد تا امور را دوباره بررسی کند و مشکلات پیش روی مورچه را مشخص و راه‌حل نهایی ارائه کند. جغد سریع مرکز تحقیقات و آموزش را به کمک استادان بزرگ همچون زرافه و الاغ و فیل و گاو راه‌اندازی کرد و بعد از ۳ ماه صرف وقت، گزارشی در چند جلد تهیه کرد و در آخر نتیجه گرفت که مشکلات پیش‌آمده ناشی از وجود تعداد زیاد کارمند است و طرح بهینه‌سازی نیروی انسانی و چارت سازمانی مشاغل با تعریف پست‌ها و عناوین شغلی را تقدیم آقای شیر کرد تا با کاهش نیروی انسانی، بهره‌وری افزایش یابد.درست حدس زدید، نخستین کسی که به‌عنوان نیروی مازاد از سوی آقای رئیس اخراج شد همان مورچه بدبختی بود که روزگاری بدون آقابالاسر داشت کارش را انجام می‌داد، حالا هم تشخیص کاملا درست بود، زیرا مورچه به راستی دیگر انگیزه‌ای برای کار کردن نداشت.حضور انواع مدیریت‌های کوتوله، خام و نپخته، رفاقتی، فامیلی، ضعیف، ترسو، محافظه‌کار، سنتی، یک‌سویه نگر، بی‌سواد، کم‌دانش، با درهای بسته، با حاکمیت منشی‌ها و معاونت‌های بی‌ربط و باربط و قدرت سایه‌ها و بدون پاسخگویی و فرار از رسانه‌ها و منتقدان، صدها نمونه مخرب مدیریت‌هایی است که این قلم در سال‌های متمادی نوشته است. مورچگان هم که با فرهنگ‌ژنی و در مسیر ساخت‌وساز گام برمی‌داشتند در شرایط پیچیده‌ای که بروکراسی ناشی از گماردن سوسک و عنکبوت و ملخ و جغد و پروانه و استادانی چون گاو و گوسفند و الاغ و فیل و زرافه فراهم می‌کنند از تلاش بازمانده‌اند و زنبورهای کارگر هم که درنهایت خانه ملکه را رونق می‌بخشیدند از وزوز کردن خودداری کرده و به کمک شکر تولیدات خود را به بازار عرضه می‌کنند.دور شدن از فرهنگ ترسیم‌شده در نامه معروف مولا علی(ع) به مالک اشتر، سرنوشت مدیران سازمان‌هایی است که درنهایت محکوم به فنا هستند و خودشان نمی‌دانند که چه آبی به آسیاب خود بسته‌اند. هر روز صبح بخشی از نامه مولا به مالک را بخوانیم که راه بازگشت همیشه فراهم است.


منبع: مجله اینترنتی توسعه صنعت. ناصر بزرگمهر
۲۰ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۰۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

آق بابا هاردا گالدین










آق بابا هاردا گالدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۱۹ آذر ۹۷ ، ۱۴:۱۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

دیوارهای جادویی

به راحتی میشه عاشقش شد 💓💓💓
مخصوصا عاشق اون رنگای نوستالژیکی که آدمو یاد گلهای سوزندوزی شده رو پارچه های سفید پیش بخاری و رو پشتی و متکا میندازن.... همون گلهای مسحورر کننده ای که انگار میپیچیدن دور ساقه های نخی و رو دیوارهای کاهگلی خونه روستایی عمه بالا میرفتن. همون گلهای جادویی که همیشه خیره کننده بودند حتی  کودکی بازیگوش رو عاشق و خیره میکردند.... گاهی این رنگها با آدم حرف میزنن... فقط کافیه بنشینی پای صداشون تا ببینی تورو تا کجا میبرند.....
سفر بخیر چشمهای خیره ی من....🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

در روستایی دور عمه من خانه داشت. خانه ای با دیوارهای کاهگلی .... با سقفی پر از تیرکهای چوبی.... دیوارها هر صبح پیش از خورشید قامت راست میکردند و به خدا سلام میکردند. 
وقتی مهمان آغوش باز عمه بودیم صبح ها با صدای طبیعت چشم از خواب باز میکردم و روبرویم گلهای سوزندوزی شده روتاقچه ای چشمانم را خیره میکردند. دیواهای کاهگلی اتاق خانه عمه جادویی بودند. من مطمئنم. آخر ساقه ها و برگهای نخی گلهای سوزن دوزی شده را به تیرک های سقف پیوند میزد . بعد تمام اتاق عمه پر بود از گلهای سرخ و آتشین با برگهای سبز بهاری.... دیوار های کاهگلی خانه عمه جادویی بودند..... 


۱۸ آذر ۹۷ ، ۲۳:۱۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

نقطه عروج

محل شهادت شهید علمی نیکروی این خاک خونت را ریختند تا تو را از بین ببرند .

آنهایی که دشمن آزادی بودند گمان کردند بدنت را اگر قطعه قطعه کنند راهت ناتمام می ماند.... اما خونت جاری شد در رگهای زمین بالهایی یافتی به وسعت پرواز .... 

بگذار بدانند تمام کسانی که تک را مرده میپندارند بدانند که وفتی ما میگویین شهید قلب تپنده تاریخ است شعار نمیدهیم. شعر نمیخوانیم. مگر تمامی تاریخ با تپش قلب شهید زنده نمانده؟ مگر خون حسین بن علی علیه السلام و یاران شهیدش نسل انسانیت را زنده نگه نداشته است؟ بگذار بدانند کوردلانی که در جهل ابدیند... بدانند که تو همیشه هستی ... تویی که حتی لحظه ای مارا تنها نگذاشته ای.... آری. تو زنده ای زنده تر از تمامی زندگان... و افسوس که ما چشمانمان را بسته ایم . افسوس که داغ ندیدنت هر روز جگر سوزتر است.... افسوس که خواب مانده ایم و تو در همیشه ی زمان جاری شده ای....



در آستانه سی و هشتمین سالگرد شهادت فرمانده برومند سپاه پاسدارن شهرستان نقده شهید رجبعلی علمی نیک و یارانش در محل عروج عارفانه شان سه راه نلیوان پیرانشهر حاضر شدیم و دوباره عهد و پیمان بستیم برای حضوری همیشگی.... 

حضوری که رنگ حضور دارد سبز است و سرخ









۱۱ تیر ۹۷ ، ۰۰:۵۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

باز هم شهید آورده اند...

شهید سید علی هاشمی

تاریخ شهادت 97.4.4

محل شهادت پیرانشهر

۱۱ تیر ۹۷ ، ۰۰:۲۲ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

سایه ات از سر ما کم نشود حضرت یار

۲۹ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۰۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. علمی نیک