مطالب این پست قسمتی از خاطرات مادرمه.


عملیات جهاد سازندگی با همکاری فرزندان سپاه :

درست یادم هست که در یکی از مقرهایی که ضد انقلاب در آن لانه داشت ارتفاعات بالا سر کوه های اطراف محمد یار بود . به طوری که در یک روز با پیشروی شجاعانه ی بچه های سپاه چند بار دست به دست شده بود . گاهی با فعالیت های سپاه دست سپاه بود و گاهی با فشاری که ضد انقلاب وارد میکرد از دست میرفت . پس از آزاد سازی کامل با همکاری سپاه و جهاد سازندگی جاده هایی احداث شد که در آن مناطق فقط با پای پیاده میشد عبور کرد . و حالا با ماشین بیست الی سی روستا به هم متصل میشدند و آن روستا ها از بن بست و شر ضد انقلاب بیرون می آمدند . البته ضد انقلاب به بلدوزر های نیروی جهاد سازندگی ما بیشتر حساسیت داشتند و در گفت و گو های بی سیمشان شنیده میشد که علنا اعتراف میکردند صدای خش خش بلدوزر جهاد سازندگی دردناک تر از صدای تیربار سپاه است . بروید بلدوزر ها را به آتش بکشید و صدایش را ساکت کنید .


در روستا ها با فعالیت هایی مثل اجرای سرود در بین جوانان و نوجوانان و تجهیزات کتابخانه و دیگر سرگرمی های سالم برای فرزندان ایران زمین و انتشارات جزوات خاص اخبار منطقه سعی میشد جوانان روستایی بیش از پیش با فرهنگ اسلامی در ارتباط باشند . این در واقع نوعی فقر زدایی فرهنگی بود که در حال اجرا بود . در مقاطع بالا تر ترتیبی داده شده بود که بچه های با استعداد روستایی میتوانستند در شهر ها ادامه تحصیل دهند . برای این کار اماکنی با همکاری جهاد سازندگی بنا میشد و سعی میشد تا حد ممکن زمینه برای ادامه تحصیل این عزیزان روستایی نیز مهیا شود . مجموعه ی این اقدام ها برای ضدانقلاب ها غیر قابل تحمل بود . به همین خاط آنها اهالی روستا را مرتب تهدید می کردند و گاهی اوقات برنامه ی شوم خود را هم اجرا میکردند . از گوشه و کنار شنیده میشد که دانش آموزی که برای تحصیل با دوچرخه به سمت شهر می آمد مین زیر پایش منفجر و کشته شده است و از این قبیل مکرر اتفاق می افتاد .

در این منطقه علاوه بر حزب دموکرات که ادعای مبازه ی سیاسی قبل از انقلاب را هم داشت و هم سنگ خلق کرد را به سینه میزد انواع و اقسام گروهک های وابسته هچون کوموله ، فدایی خلق اعم از اکثریت ، اقلیت توده های منافق و ... در منطقه فعالیت میکردند .

در همان زمان در اوایل دوران پیروزی عواملی که در ادارات دولتی بودند یا به نحوی با دولت سروکار و خدمت رسانی داشتند با عده ای ضد انقلاب رایزنی میکردند و در جاده ها آنان را به نام میخواندند  و از ماشین مسافربری پیاده کرده و میبردند . دیگر خدا میدانست که چه بر سر آن ها می آمد . درگیر میشدند و سر به نیست میکردند . دولت مردان چاره ی کار را بر این دیدند که شروع به پاکسازی منطقه نمایند تا از وحشی گری های ضد انقلاب که به هیچ وجه راضی به آرامش اوضاع منطقه نبودند نجات یافته و آنان را به زانو در آوردند . یکی از مناطقی که عملیات پاکسازی آن از لحاظ نظامی از اهمیت به سزایی برخوردار بود اشنویه بود . چون از یک طرف منتهی میشد به جاده ی قدیم ارومیه و سرو و نقاط مرزی .سردار شهید علمی به همراه تعدادی از نیرو های قوی و سرحال سپاه شروع کرد به پاکسازی . به خاطر هیبت و خصوصیات اخلاقی که شهید علمی داشت در بین کرد ها با افراد درگیر نمیشد . و خبر حضورش در صحنه ، فکر مقاومت و درگیری از ذهن کرد ها بیرون میساخت . او عقیده داشت در هر مشکلی باید حرف زد . و با خبره حرف زدن مشکل را حل میکند . در این عملیات هم که شبانه روز اقدام به پاکسازی میکردند و نوبتی کمی به خواب لازم و استراحت میپرداختند . به این ترتیب اکثر نقاط بدون زحمت پاکسازی شد .

فتح اراضی و پاکسازی مناطق کرد نشین با موفقیت انجام میگرفت . از طرز برخورد و خوش رویی علمی و حکمت کار خدا مردم آن حوالی دسته دسته می آمدند و اسلحه ها ، قطار فشنگ و فانسقه هایشان را تحویل میدادند . سپس برای همکاری با سپاه اعلام آمادگی مینمودند .

چه بسا اگر شهید علمی باهمان برادران کرد ادامه ی عملیات را پی میگرفتند و با آنها که آشنایی بیشتر به منطقه داشتند بقیه ی پاکسازی انجام  می پذیرفت . این رمز موفقیت او بود .

در بعضی از مواضع که ضد انقلاب به آنجا پناه برده بودند شبی نبود که درگیری به اصطلاح جبه ای پیش نیاید و همینطور بود که ضد انقلاب با هماهنگی نیرو های عراقی مواضع سپاه را با مهمات جنگی که از عراق برایشان میرسید مورد هدف قرار میدادند . بچه های ما با این حرکات تدریجی کم کم پیشروی کردند . با توجه به حساس بودن منطقه باید بسیار حساب شده و دقیق عمل میشد . فرزندان سپاه هرشب تا صبح با ضد انقلاب در ارتفاعات اطراف شهر در جنگی نفس گیر رو به رو بودند . با فرا رسیدن شب تمام جاده ها و منطقه نا امن میشد . تمام محور ها را ضد انقلاب با رسوخ و پنهان کردن خود در دره ها و زیر پل ها نا امن کرده بود . در یکی از پاکسازی های منطقه پاسداران که با تاریکی شب مواجه شده بودند به مقر ضد انقلاب برخورده بودند . پای یکی از پاسداران به وسایل آنان گیر کرده و زمین خورده بود . در همان حین قاطری که آنان با خود داشتند از جا جسته و پا به فرار گذاشته بود .با صداهایی که به هم پیچیده شده بود ضد انقلاب اول رگباری هوایی کرده و بعد از ترس پا به فرار گذاشته بودند . . .