ما چه می فهمیم !
معنی دلتنگی را ...
مطالب این پست قسمتی از خاطرات مادرمه.
عملیات جهاد سازندگی با همکاری فرزندان سپاه :
درست یادم هست که در یکی از مقرهایی که ضد انقلاب در آن لانه داشت ارتفاعات بالا سر کوه های اطراف محمد یار بود . به طوری که در یک روز با پیشروی شجاعانه ی بچه های سپاه چند بار دست به دست شده بود . گاهی با فعالیت های سپاه دست سپاه بود و گاهی با فشاری که ضد انقلاب وارد میکرد از دست میرفت . پس از آزاد سازی کامل با همکاری سپاه و جهاد سازندگی جاده هایی احداث شد که در آن مناطق فقط با پای پیاده میشد عبور کرد . و حالا با ماشین بیست الی سی روستا به هم متصل میشدند و آن روستا ها از بن بست و شر ضد انقلاب بیرون می آمدند . البته ضد انقلاب به بلدوزر های نیروی جهاد سازندگی ما بیشتر حساسیت داشتند و در گفت و گو های بی سیمشان شنیده میشد که علنا اعتراف میکردند صدای خش خش بلدوزر جهاد سازندگی دردناک تر از صدای تیربار سپاه است . بروید بلدوزر ها را به آتش بکشید و صدایش را ساکت کنید .
چراغی در نهانخانه دل همیشه روشن است و با یاد آنان که رفتند می سوزد. آنان که رفته اند و نامشان باقیست. پس چگونه بگوئیم که مرده اند و نیستند؟ مگر حسین علیه السلام در غروبی سرختر از خون تمام عاشقان تن به زخمه شمشیر نسپرد؟ مگر برادر رشیدش عباس دلاور،دستانش را هدیه اسلام نکرد؟ مگر تمام شهدای اسلام از صدر آن تا کنون مرگ سرخ را انتخاب نکردند؟ ولی مگر نام ایشان مرده و از بین رفته است ؟ امروز ما مفتخریم به اینکه از سلاله مردانی هستیم که رفتند ولی جاودانه شدند. روحشان در دیار باقیست ولی در این دنیا نیز نامشان باقی و فنا ناپذیر است .