ای سپید اینه پوش
لختی مرا نگر!ببین در حسرت نگاه تو
در اسمان دیده ام
هزار ها هزار موج میزند
هزارها در ارزوی دیدن تو سرو مهربان
خمار پر کشیدن و به روی ساقه های سرخ ان لبان تو
نشستن و
مست سر کشیدن شراب بوسه های تو
در ارزوی در پناه سایه ات نشستن و
سرود عشق خواندنت
بیا ببین که گیسوان من ز دوریت
چگونه در خروش و حیرتند.
بیا و با نسیم مهربان دستهای خویش
شکن شکن ز طره های گیسوی مرا نوازشی بکن
بیا ببین که ساقه های نازک موی وجود من
در احتیاج مانده است
بیا ببین که دستهای من
در احتیاج تکیه گاه قامتت هنوز
چگونه چنگ بر زمین سرد میزند
و برگهای خشک من
هنوز تشنه ی زلال بوسه های توست
بیا و این کویر تشنه را
ز عشق و مهر بیکران خود
بیاکن و به یک نگاه مهربان مرا برای
سالهای سال
مست این شراب ناب کن
دلم برای تو تنگ است
برای سیر دیدنت
برای بوئیدنت
برای چشمهایی که در ساحلش غرق شوم
دلم برای تو تنگ است
برای شانه هایی که تکیه گاه باشند
برای آغوشی که پناهگاهم باشد
برای سایه ای که ماوایم باشد
دلم برای تو تنگ است
برای آسمانی که خورشیدش تو باشی
برای دنیایی که آرامشش تو باشی
برای سال نوئی که محولش الاحوالش را تو بگویی...
دلم برای تو تنگ است...مهربان بابا.
این روزها خوشحالم.... خوشحالیم بیدلیل نیست... مگر پدر و مادر برای بچه هایشان از خدا چه میخواهند جز زندگی خوب آینده روشن همسری صالح و مهربان... جز یک زندگی خدایی؟ من هم مثل همه مادرها... خوشحالم چون امیدوارم دخترم قدم در راهی گذاشته باشد که عاقبت بخیری دارد... هر چه باشد صاحب پسری هم می شویم - مگر نمی گویند داماد خوب از پسر خود آدم شیرین تر است؟ - بله خوشحالم، اما خوشحالی ای با ته مزه گس... مثل طعم خرمالوهای حیاط پدر شوهرم که هر سال پاییز دانه دانه از تنه درخت جدا می کرد و برای همه بچه هایش به یک اندازه کنار می گذاشت... طعم خرمالوئی که رنگ نارنجی اش دل را جلا می دهد و طعم شیرینش - مخصوصا وقتی که خوب رسیده باشد - دهان را به آب می اندازد ولی امان از طعم گسی که کام را تلخ می کند.... همیشه از دوری فرار می کردم و دوری به دنبالم می دویده چون آهوئی خرامان... خدا کند دیگر این آهو از من برمد.... من خرمالو دوست دارم ...بدون طعم گسش...
خدا همه جوجه ها رو در پناه لطفش محافظت کنه انشاالله ... بویژه این جوجه های مارو
هر کی یه عشقی داره عشق ما هم این جوجه ها هستن و چنتا جوجه دیگه که همشون خواهر زاده هامونن....
مثلا یکیشون این آقا بصیر که ظاهرا از عیدی هایی که گرفته خیلی راضیه و خوشحال...
( البته این عکس مربوط به نوروز 93 هستش و الان ماشالله کلی مرد شده )
اینم از محمد صادق ما که داره شعار میده: مرگ بر آمریکا"
بودن کنار این بچه ها که عطر بهشتو دارن خیلی لذت بخشه.... معصوم و پاک و بیگناه.... عباس دست محمد صادقو گاز گرفت محمد صادق حسابی دردش گرفت و گریه کرد... میگفتیم عباس چیکار کرد؟ با ناراحتی مچ دستشو نشون میداد و میگفت: هام هام!!!
فرداش عباس یه کم مریض بود و حوصله بازی نداشت محمد صادق هی دور و برش می پلکید یعنی که بابا بیا با هم بازی کنیم پسر خالههههه ولی پسر خاله تبدار حال و حوصله بازی نداشت .... آخرش محمد صادق رفت مچ دستشو گذاشت کنار دهن عباس و گفت : هام هام!!!! ( احتمالا یعنی پسر خاله عزیزم اگه با گاز گرفتن من خوب میشی بیا بخور....) ( عزیزممممممممم الهی فداتون بشم)
امروز داشتم آرشیو متنهامو می خوندم.... رسیدم به خاطراتی که مادر شهید حمید دستجردی با لهجه شیرین بجنوردی تعریف کرده بود و نوشته بودم.... صدای مادر پیر هنوز توی گوشمه...
آخرین بار که می رفت دلم پر شده بود از آشوب های گاه و بیگاهی که گاه بی قرارم می کرد و از اندرون دلم خبر به چشمهایم می برد و اشکی که ناخوداگاه سرازیر میشد بر دامن.
چند شب بود با صدایش که بیدار می شدم می فهمیدم لحن مناجاتش دیگر گونه است . بعد از نماز شب سرش را بر روی بالشم می گذاشت و آرام سرش را به سرم می مالید . دیگر نمی توانستم بیشتر خودم را به خواب بزنم . میگفتم : حمیدم! چرا اینجا مادر؟ سر جای خودت چرا نخوابیدی؟
با لحن مهربان و شوخ همیشگیش می گفت : نه ! بوی مادر چیز دیگه ایه .
و سرش را به گونه ام می چسباند می گفت: نه بذار ببینم بوی مادر چه جوریه .
و می خندید و همانجا می خوابید ، در کنار من .
به یاد کودکی هایش می افتادم . کودکی هائی که خیلی هم دور نبودند. موهایش را نوازش می کردم و باز ناخوداگاهی اشک و بیقراری دل و حدیث یک مادر بیتاب و دل نگران .
آن صبح آخر از خواب که بیدار شدم در تب و تاب بود . می اورد و می برد . یکجا نمی نشست . گفتم : حمیدم خسته شد ی مادر .
گفت : نه مادر . مگه روضه نداری امروز؟
راست میگفت . حواسش از خود من جمعتر بود . خودش و احمد همه کارهایم را کردند . روضه که تمام شد و میهمانها رفتند گفت : مادر یه چیز درست کن برای توی راهم . خدا بخواد عصری راهیم .
آه از نهادم بلند شد . گفتم: چرا از صبح نگفتی غذای خوب درست کنم برای راهت ببری؟
گفت : نه مادر خسته ای . دو تا تخم مرغ هم آب پز کنی خوبه .
و همان هم شد . دو تا تخم مرغ برایش آب پز کردم پیچیدم لای نان و گذاشت توی ساک کنار لباسهائی که با خود می برد و ...با خود می برد تمام هستیم را و دلم را و ... ولی حتی اشک هم جرات بیرون آمدن نداشت در آن لحظات آمدن و رفتن .
آب و قرآن و آیینه را که روی سرش گرفتم خم شد . قرآن را بوسید و باز هم خم شد و پیشانیم را بوسید . گفتم : مادر بری انشاالله که سالم برگردی مهندسم.
می دانستم جوابش این خواهد بود مثل همیشه که مادر دعا کن همه رزمنده ها پیروز باشند. حتی اگر سالم بر نگردند.
ولی مگر دل مادر راضی می شد؟
خم شد و توی گوشم نجوا کرد: چی گفتی مادر؟
گفتم : هیچ.
سرش را برد پائین . شانه های لرزانم را بوسید .
گفت: گریه که نمی کنی مادر؟
چشمه اشکم خشکیده بود.
شانه دیگرم را بوسید: دعایم کن مادر.
دیگر برایم یقین شده بود که این آمدن را رفتنی نیست .
صدایم می لرزید ولی بغض می ترسید از شکسته شدن. گفتم: مادر انشاالله که پیروز باشی . هم تو هم همه رزمنده ها.
باز هم قرآن را بوسید و رفت .
قامت مردانه اش که از قاب در می گذشت بغضم شکست و اگر احمدم نبود که می توانست آرامم کند؟ .... و دل نجوا می کرد بیخ گوش خستگی هایم که اگر احمدت هم نباشد.... و بغض باز هم می ترسید از شکستن....
17 دی یه دعوت با شکوه و ناگهانی.... تماس گرفتن و گفتن میخوای بری؟ ....نیکی و پرسش.... وچه مهمانی زیبایی بود...
مهمانیه دیگه... تموم میشه... صد حیف که خیلی زود مثل چشم بر هم زدنی تموم شد... برگشتیم خونه و دلمونو جا گذاشتیم
.
.
چه سخت است دل کندن و رفتن...
گذاشتن و گذشتن...
می روم اما نمی آید دلم مال تو این پاره پاره حاصلم...
زانوانم را توان کشیدنم نیست
افتان و خیزان آمدم .... از شوق
و افتان و خیزان باز می گردم.... از افسوس
این یه نون خوشمزه و شربت داره....
خمیرش خیلی ابری و لطیفه....
توشو باهر چیزی که خواستید میتونید پر کنید.....
هم دسره هم نون.....
و اما طرز تهیه:
ارد 3 لیوان
شیر ولرم یک لیوان
کره 3 ق غ
نمک یک نیشگون
شکر 3 ق غ
شیر خشک 3 ق غ
مایه ى خمیر یک ق غ
__________________________
طرز تهیه ى : در مورد درست کردن خمیر قبلا هم توضیح دادم ولی یه بار دیگه :
همه ى مواد رو با هم مخلوط کنید و اب رو کم کم به مواد خشک اضافه کرده تا خمیر جمع شه و بدست نجسبه .........
به مدت یه ربع تا نیم ساعت ورز بدین بعد بذارین حدودا یک ساعت و ینم تا دو ساعت استراحت تا حجم خمیر دو برابر شه .
برای برداشتن خمیر اونو نکشید بلکه با یه چاقو ببرید.
بعد از خمیر اندازه یه کردو وردارین لاشو بنیر بذارین یا خرما و گردو یا مارمالاد و دوباره گرد کنید
همینطور ادامه بدین دونه دونه کنار هم بجینین تا شکل کندوى عسل شه .....
حالا یه ربع بذارین استراحت دومشو انجام بده دوبرابر بشه .....بعد هم رومال که در این نون فقط از شیر برای رومال استفاده میشه . ...روشو میتونید کنجد بریزین یا همون ساده بزارین تو فر تا ببزه ....
شربت:
یک پیمانه شکر
یک پیمانه اب
دو سه قاشق گلاب
یک قاشق چایخوری ابلیمو
با هم مخلوط کنید بذارین کمی بجوشه بعد ابلیمو و گلاب اضافه کرده باز 5 دقیقه بجوشه و کنار بذارین کاملا سرد بشه....
بعد از اینکه نون پخت شربت سردو روی نون داغ داغ بریزین جلز و ولزش در بیاد....
( تو این نونی که عکسشو گذاشتم من شربت نریختم... اما شربتو که میریزین روش فکر میکنید زیادیشه باید یکم صبر کنید تا به خوردش بره.... این نونو گرم گرم مصرف کنید... بدون شربت هم خوشمرست)
این بافت توی نون... ببینید چقدر ابری و پفیه
شکل های دیگه ای نونو با این نام سرچ کنید:
Beehive Bread - خلیة النحل