در مسیر آسمان

خونه ی حرفای من

۸۸ مطلب با موضوع «روزانه های من» ثبت شده است

سحر ز راه می رسد...

تمام زندگی تمام میشود

میا ن ساعتی,نه!دقیقه ای ز نیمه شب

تمام زندکی پر از سکوت می شود

و من تمام می شوم

در کلام آخر قصیده ای به طول یک سفر

به نام زندگی

و گوشهای من پر از سکوت مبهم زمانه است

سکوت تیک وتاک ساعتی دقیق

سکوت درد لحظه های رنج

سکوت,هر چه هست از اوست

و لحظه ای که زندگی تمام می شود

یاد گیرو دار عالمی عجیب

و یاد نیمه شب

باز نیمه شب...

                                                              ***

چه خوب گفت او که گفت:

اگر تو خوب بشنوی

تمام لحظه های تو پر از صدای چلچله است!

چه خوب گفت او که گفت:

اگر تو خوب بنگری

کوچه باغهای ساکت و خموش عمر تو

پر از شکوفه های سیب و عطر سر خوش هلوست!

...ومن میان لحظه های نیمه شب

هنوز دست و پا می زنم

تمام زندگی میان تک تک همین دقیقه ها تمام می شود

تمام می شود,تمام

و فکر می کنم به صبح

به لحظه ی پر از ترانه ی شفق

و کوچه های پرزعطر سیب

هنوز در دو راهیم

صبح می شود؟

سکوت ها تمام می شود؟ 

***  

پناه میبرم به خلوت دلم

به جاده ی نهفته در میان باطنم

جاده ای به سوی نور صبحدم

پناه می برم به سایه ی تمام  حرفهای گفته و شنیده ام

این صدای دلکش موذن است

امید خفته در دلم جوانه می زند

و صبح می شود

سکوتها تمام می شود

سحر ز راه می رسد

و زندگی دوباره از میان لحظه های ساکت و خموش نیمه شب

شروع می شود.

http://danakhabar.com/files/fa/news/1393/4/3/137884_582.jpg

 

۲۷ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

دیدار یار

یه وقتایی که اتفاقی می افته تو دلمون میگیمخدایا کاش چنین بشه و چنان بشه...و بعد در اوج ناباوری میبینیم خدا خیلی زود صدامونو شنید و فکری که محال مینمود عملی شد...اونجور وقتا میگیم خدایا  بزرگیتو شکر...کاش ازت یه چیز دیگه میخواستم!!!  ولی من وقتی نوزده دی رفتم دیدار آقا و موقع بیرون اومدن دیلم کنده نمیشد برای برگشتن وقتی توی دلم گفتم خدایا منکه دارم میرم ولی قسمت کن باز برگردم، و وقتی در اوج ناباوری کمتر از چهار ماه دیگهباز به مهمانی یار دعوت شدم تو دلم گفتم:خدایا بزرگیتو شکر، شکرت که از همینو خواستم..


//bayanbox.ir/view/8269365703830258278/photo-2015-05-23-11-38-37.jpg




http://www.shia-leaders.com/wp-content/uploads/2012/12/244766_8201.jpg


روز قبل از دیدار آقا مراسم جشنواره علمی پزوهشی بسیج فرهنگیان برگزار شد که تواین مراسم از آقا جون عزیزم شهید علمی نیک  که به عنوان شهید شاخص سال 94 بسیج فرهنگیان کشور انتخاب شدند تجلیل شد....


//bayanbox.ir/view/3824244299061224608/photo-2015-05-23-11-37-51.jpg


منم چند دقیقه ای در مورد زندگی آقاجون مهربونم صحبت کردم.






//bayanbox.ir/view/528635148088676780/photo-2015-05-23-11-38-09.jpg


۰۲ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۴۷ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

من خرمالو دوست دارم!!!

این روزها خوشحالم.... خوشحالیم بیدلیل نیست... مگر پدر و مادر برای بچه هایشان از خدا چه میخواهند جز زندگی خوب آینده روشن همسری صالح و مهربان... جز یک زندگی خدایی؟ من هم مثل همه مادرها... خوشحالم چون امیدوارم دخترم قدم در راهی گذاشته باشد که عاقبت بخیری دارد... هر چه باشد صاحب پسری هم می شویم - مگر نمی گویند داماد خوب از پسر خود آدم شیرین تر است؟ - بله خوشحالم، اما خوشحالی ای با ته مزه گس... مثل طعم خرمالوهای حیاط پدر شوهرم که هر سال پاییز دانه دانه از تنه درخت جدا می کرد و برای همه بچه هایش به یک اندازه کنار می گذاشت... طعم خرمالوئی که رنگ نارنجی اش دل را جلا می دهد و طعم شیرینش - مخصوصا وقتی که خوب رسیده باشد - دهان را به آب می اندازد ولی امان از طعم گسی که کام را تلخ می کند.... همیشه از دوری فرار می کردم و دوری به دنبالم می دویده چون آهوئی خرامان... خدا کند دیگر این آهو از من برمد.... من  خرمالو  دوست دارم ...بدون طعم گسش...

http://www.delgarm.com/images/news/a729/1392/08/16/T1383815581.JPG


بعدا نوشت : خرمالوهایم شیرین هستن..... تاریخ: یک  هفته بعد از عقد دخترم


۰۲ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۱۴ ۱۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

جوجه های ما

خدا همه جوجه ها رو در پناه لطفش محافظت کنه انشاالله ... بویژه این جوجه های مارو


//bayanbox.ir/view/7151431653578685240/1.jpg


هر کی یه عشقی داره عشق ما هم این جوجه ها هستن و چنتا جوجه دیگه که همشون خواهر زاده هامونن....


مثلا یکیشون این آقا بصیر که ظاهرا از عیدی هایی که گرفته خیلی راضیه و خوشحال...

 ( البته این عکس مربوط به نوروز 93 هستش و الان ماشالله کلی مرد شده )


//bayanbox.ir/view/5341894976983783549/3.jpg


اینم از محمد صادق ما که داره شعار میده: مرگ بر آمریکا"


//bayanbox.ir/view/7612590796978262882/2.jpg




بودن کنار این بچه ها که عطر بهشتو دارن خیلی لذت بخشه.... معصوم و پاک و بیگناه.... عباس دست محمد صادقو گاز گرفت محمد صادق حسابی دردش گرفت و گریه کرد... میگفتیم عباس چیکار کرد؟ با ناراحتی مچ دستشو نشون میداد و میگفت: هام هام!!!

فرداش عباس یه کم مریض بود و حوصله بازی نداشت محمد صادق هی دور و برش می پلکید یعنی که بابا بیا با هم بازی کنیم پسر خالههههه ولی پسر خاله تبدار حال و حوصله بازی نداشت .... آخرش محمد صادق رفت مچ دستشو گذاشت کنار دهن عباس و گفت : هام هام!!!! ( احتمالا یعنی پسر خاله عزیزم اگه با گاز گرفتن من خوب میشی بیا بخور....) ( عزیزممممممممم الهی فداتون بشم)

۲۷ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۳۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

میروم اما نمی آید دلم

17 دی یه دعوت با شکوه و ناگهانی.... تماس گرفتن و گفتن میخوای بری؟ ....نیکی و پرسش.... وچه مهمانی زیبایی بود...





مهمانیه دیگه... تموم میشه... صد حیف که خیلی زود مثل چشم بر هم زدنی تموم شد... برگشتیم خونه و دلمونو جا گذاشتیم
.
.
چه سخت است دل کندن و رفتن...
گذاشتن و گذشتن...
می روم اما نمی آید دلم    مال تو این پاره پاره حاصلم...
زانوانم را توان کشیدنم نیست
افتان و خیزان آمدم .... از شوق
و افتان و خیزان باز می گردم.... از افسوس
 

۰۶ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۱۰ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

اولسبلانگاه 2

//bayanbox.ir/id/4808094814264449002?view




//bayanbox.ir/id/4914131139435348019?view






//bayanbox.ir/id/8101305470116837066?view



//bayanbox.ir/id/1892810190687772037?view



//bayanbox.ir/id/4046842893956795267?view






//bayanbox.ir/id/6780315796066274047?view




//bayanbox.ir/id/6852057607339972445?view



//bayanbox.ir/id/1572794111722520970?view

۱۵ مهر ۹۳ ، ۱۷:۰۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

ماسال - بهشت اولسبلنگاه

یه استادی داشتیم خیلی اهل سیر و سیاحت و طبیعت نوردی بود... سعنی الانم حتما هست ولی دیگه استاد ما نیست.... هیچی دیگه... اینجا رو هم اون معرفی کرد...


ماسال شهری در استان گیلان ایران که در کنار کوه‌های تالش واقع شده‌است. معنی کلمه ماسال کوه وار یا کنار کوه یا دارای کوه است که از کلماتی مانند مسال,مازال و ... گرفته شده است فاصلهٔ ماسال از شهر تالش ۶۰ کیلومتر است و با رشت از راه صومعه‌سرا ۵۵ کیلومتر فاصله دارد.



عبدلی، علی، تالشی‌ها کیستند، تهران: انتشارات ققنوس، چاپ دوم، تابستان ۱۳۶۹.

  اطراف ماسال پر از کوه هاییه که از دور ابی و پر شکوه به نظر می سرند و وقتی که نزدیک بشی و به دل جاده هاش بزنی بی پایان و خیره کننده هستند.

































۱۲ مهر ۹۳ ، ۱۷:۴۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

تابستانی که گذشت (2)

و اما تابستانی که گذشت .... ورژن جدید...

امسال تابستونم پیوند خورد با پایان نامه و آزمایشگاه و موش های صحرائی ( رت)

























قرار بود تاثیر عصاره هیدروالکی چای کوهی رو روی وابستگی روانی ناشی از مورفین تحقیق کنیم... و قرار بود کار حد اکثر دو هفته و نیم طول بکشه... ولی به خاطر گرمی هوا و سختی کار بیشتر از یک ماه و نیم طول کشید...




ولی هر چی بد تموم شد.... و بعد از یه استرس طولانی خدا کمک کرد و هفته پیش از پایان نامم  با نمره کامل دفاع کردم....

خدایا شکرت....
۰۸ مهر ۹۳ ، ۲۳:۴۴ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

تابستانی که گذشت (1)

بچه که بودیم ماه مهر پامونو که می ذاشتیم تو مدرسه اولین موضوع انشامون بی برو برگرد این بود: تابستان خود را چگونه گذرانده اید...

من اصلا یادم نمیاد دقیقا تو اون انشاها چی می نوشتم...

اصلا از شیطنتایی که تابستون کرده بودیم می نوشتم یا نه؟

یا از شوق و اشتیاقی که برای رفتن به روستای پدری داشتم...

و غمی که از برگشتن تو دلم پر میشد...

عاشق روستا بودم. بازی ها و شیطنتا...

از صبح زود با صدای خروسا از خواب بیدار شدن و صبحانه خورده نخورده دنبال گله گاوا راه افتادن...

تا عصر دنبال گاوا دویدن...

راه رفتن تو کوچه باغای خاکی که با راه افتادن گله خاک بیشتر ی هم تو هوا بلند میشد... دویدن و دویدن... و فریادهای شاد...




شستن گاوا تو رودخونه پر آب "گودوخ بوغان" و سرتا پا خیس شدن و دراز کشیدن رو چمنا تا خشک شدن لباسا...



نهنج گل سرخارو جمع میکردیم از تو نخ رد می کردیم و میشد یه گردنبند زیبا و از انداختنش به گردنمون سراپا ذوق و شوق می شدیم... انگار که صاحب بهترین و گرانقیمت ترین جواهرات عالم شدیم... جواهری از " قیزیل گول"





خوردن گندم برشته تو قره خرمن یا همون "سوتول" خودمون...

گاز زدن سیبای ترش و شیرین نیمه رسیده ...




بالا رفتن از درختا...






خوردن سنجدایی که از بس گس بودن دهنو جمع می کردن...




جمع کردن خاکشیر و شربت درست کردن...


میون یونجه زار گلای بنفشی رشد می کرد تپل... مثل یه توپ کوچولو زیبا.... طعم شیرینی داشت... تو عالم کودکی حتی به اونا هم رحم نمیکردیم و میخوردیمشون...












گاز زدن لقمه کره تازه که همین الان از تو مشک در اومده...

شبا قایم باشک و قایم شدن همه جای خونه ... حتی تو طویله و میون گاوا...



و آخر شب جمع شدن دور هم تو اتاق بزرگ و تاپ تاپ پنیر بازی کردن...

شب موقع خواب قصه های شیرین بزرگترا...

" کیم یاتیپ کیم اویاخ؟ هاممی یاتیپ جیتتان اویاخ"....

و مگه ما می خوابیدیم.... شاید تیرهای سقف بالاخره خوابشون می برد ولی ما هنوز بیدار بودیم و بازی می کردیم ....





یادش بخیر خونه های با صفا پنجره های آبی به رنگ زیباترین آسمون و دلبازترین بیکرانه...



خونه هایی که ازشون فقط یه خاطره با یادگار مونده...


















روستای من.... روستای پدری من.... تابیه
























۰۸ مهر ۹۳ ، ۲۳:۲۲ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

جنت آباد

جنت آباد یه روستاست نزدیکی قم... اب و هوای گرم داره مثل قم ولی خوبیش اینه که هوای تمیزه و مثل شهر آلوده و پرسر و صدا نیست...


بهار ... وقتی که هنوز باغچه کاملا سبز نشده




اینم شکوفه های هلوی بهار ... حیف که هیچوقت تبدیل به میوه نمیشن شاید از خاک اونجاست... خوب اشکالی نداره عوضش حیاطو سبز و خرم می کنن



یه سایه خنک واسه گرمای تابستون


درخت کوچولوی مو که طاهره خواهر جون از ارومیه آورد و الان حسابی بزرگ شده




اینم وقتی که غوره هاش حسابی بزرگ شده و رو دیوار سنگینی میکنه






یه سایه دنج و عالی زیر داربستی از تاک




پیج امین الدوله که من عاشق عطر محشرشم







گلای خوشگل و سرخ انار




که یه روز تبدیل به میوه میشن





اینم از جوجو و دودو مرغای عشق شکیبا که همیشه همه جا همراهشن






عصر یه چایی زغالی نمیچسبه؟



گلای قشنگ و رنگارنگ













۱۳ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۲۳ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. علمی نیک