در مسیر آسمان

خونه ی حرفای من

۸۸ مطلب با موضوع «روزانه های من» ثبت شده است

ای آفتاب حسن...

گفتم ببینمت گفتی که صبر صبر                  ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر







اینم چنتا یادگاری جمکرانی


حسین عزیزم چقدر قشنگ نماز می خونی




قبول باشه عزیز دل خاله





تیم بر و بچ







بصیر، خاله   چرا اخم کردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بخند دیگه



۰۲ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۱۳ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

یادم باشه یادم نره...

اول اینکه: پله پله بالا رفتن خیلی لذت داره. شاید ...شاید که نه ، حتما طولانیه . ولی وقتی اون بالا رسیدی اگه برگردی و پائینو ببینی از اینکه الان این بالا هستی و تا چند دقیقه قبل اون پائین بودی غرق شعف و غرور و لذت میشی.

نکته: مواظب اون بند غرور باش که مبادا برت گردونه به همونجائیکه چند دقیقه قبل بودی. که اگه برت گردونه پله پله نیست و به یکباره سقوط می کنی و شاید دیگه نتونی بلند بشی و باز اینهمه پله رو تا بالا بری.

  لذت دیگه ای که تو راهِ پله پله بالا رفتن وجود داره اینه که وقتی اون وسطای راه رسیدی کافیه یه لحظه بایستی نفس تازه کنی و در ضمن یه نیم نگاهی هم به راه پشت سرت بندازی و خوشحال از اینکه تونستی با موفقیت تا اینجای راه بیای بالا و وقتی یه کوچولو بالای سرتو هم نگاه کنی میتونی تو این فاصله کوتاه تنفس مسیرتو ارزیابی کنی و بهترین راهو برای رسیدن بهش انتخاب کنی .

نکته1: این انتخاب بهترین راه به این درد میخوره که اگه تو مسیر صعود از این پله های پیچ در پیچ به یه دوراهی رسیدی اشتباه نری و اون بالا ببینی ای دل غافل اینهمه راهو باید برگردی و باز از کمرکش راه دوباره بیای بالا البته با یه سنجش و ارزیابی درست.

نکته 2: اینجا هم باز همون بند غرورو باید مواظبش باشی که دوباره تکرارش نمی کنم.


و اما وقتی که یه اتفاقی بیافته بتونی راه چند ساله رو یک شبه بپری بالا. اولا نه که اون وسط مسطا ارزیابی درستی از مقصدت نداشتی چه بسا کلا راهو اشتباه پرش کرده باشی و تا مدتها اصلا متوجهش نشی. چرا؟ اخه بسکه خوشحالی از این پرش یکباره   اصلا حواست به این نیست این مقصد اون مقصدی نیست که باید بهش می رسیدی . و خدا نکنه وقتی به این مسئله پی ببری که نه دیگه پای برگشت داری و نه وقت شروع دوباره.

نکته: برای شروع دوباره هیچوقت خیلی دیر نیست. شاید یه کم دیر باشه . ولی کافیه بخوای تا بتونی دوباره شروع کنی . ولی پله پله . تنها مرده ها هستن که دیگه فرصتی برای شروع ندارن. و تو زنده ای و صاحب قدرتی برای اغاز دوباره.  

توجه : اینها رو خطاب به خودم گفتم تا هر وقت هوس پرش کردم یادم بیاد که من الان زنده هستم و اما وقتی فرصتم تموم بشه قدرتی برای شروع دوباره نخواهم داشت.

۰۱ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۱۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

تولد دوباره وبلاگ دخترم

وبلاگ دخترم  دوباره متولد شد بعد از چند ماه رکود.

سر بزنید.

اینم آدرسش


دنیای من ( شیر و میش سابق)



امروز امتحان نورواندوکرینولوژی دادم. خیلی سخت بود به نظرم . البته بعضیا می گفتن خیلی خیلی راحت بوده . نمیدونم. شاید من یه کم زیاد پیر شدم برای درس خوندن. الانم خیلی خیلی خستم.

۳۰ دی ۹۱ ، ۲۱:۲۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

تولدم مبارک!!!

 تولدم مبارک!!!

به قول ملیکا تولد که تبریک نداره . مگه  یک سال پیر شدن خوشحالی داره؟ تسلیت داره !!!

نمی دونم . این هم نظریه .

به هر حال بنده بنابر شناسنامه روز اول شهریور و بنابر صفحات تقویم پدرم  روز بیست و پنجم دی متولد شدم . و امروز با چند روز تاخیر تصمیم گرفتم یه کیک بپزم که به علت حواس پرتی  یه کمی منفجر شد ( آخه وقتی یه پای آدم پای درس و امتحان باشه یه پای دیگه پای میز آشپزخونه بهتر از این هم میشه ؟)

در هر صورت گفتم مطبخو هم برپا کنیم بد نیست  ( جهت اطلاع عزیزائی که بعد از بستن وبلاگ قبلیم کلی دعوام کردن .)

اینم طرز تهیه یه کیک بسیار راحت و خوشمزه و تنبلانه  که البته همون کیک شکلاتی بدون شکلات شف طیبه ست .  و تاکید می کنم ورژن تنبلانه کیک شکلاتی



تا شما این عکسو تماشا می کنید من میرم ادامه مطلب .



ادامه مطلب...
۲۹ دی ۹۱ ، ۱۴:۱۲ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

هدیه به هدیه

خوب ، از اونجائی که ملیکا خانوم از دانشگاه تشریف آوردن و قالب وبلاگو نپسندیدن در اسرع وقت نسبت به تعویض قالب اقدام خواهد شد. ( شکلک خنده.... نمیدونم چرا این سایت شکلک نداره!!!!!!!!!!)


و اما یه قصه:

یکی بود یکی نبود . یه نی نی ناز بود که این بود:

کوچولو و ناز وخوردنی . اسمش چی بود؟ هدیه خانم بود. هی بزرگ شد هی بزرگ شد . تا چی شد؟ این شد:

 

آخییییییییی ناز و ناز تر شد.

البته این کوچولوی ناز یه آبجی بزرگ داشت که این بود:



اسمش چی بود؟ فاطمه خانوم بود. فاطمه خانم هم که رفیق شفیق شکیبا خانوم ما بود. ( البته ملیکا خانم فرمودن الان رفیق شفیق ایشون هم هست!!!!!!!)




راستی! شما تاحالا هندونه یلدا دیدین؟ اگه ندیدین میتونید یه دل سیر تماشا کنید.









اینا همه می مونه یادگاری برای وقتی که همه بزرگ شدن و برای خودشون خانومی شدن ایشاللا.

*

*

*

*

و اما زنگ تفریح کافیه . برم بشینم کمی نورواندوکرینولوژی بخونم که شنبه خجالت زده خودم نشم.

راستی تولدم هم مبارککککککککککککککککککککککککک

۲۸ دی ۹۱ ، ۱۲:۵۴ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

قصه من و ماه

باز هم هذیان های شبانه ی یک دیوانه ی زنجیری . دیشب آسمان مدتی طولانی با من بود. از پنجره قطار چشم دوخته بودم به وسط پیشانیش که نمی دانم چرا از خال زیبایش خالی بود. گمانم به ستاره ها رفت . گفتم حتما ماه را ستاره ها دزدیده اند. نمیدانم شاید هم ماه خودش بیخبر به مهمانی ستاره ها رفته و رقصیده و رقصیده تا خسته شده.

حضرت عشق  . امشب هم ماه نبود. دلم برایش تنگ شده . نمی دانم آسمان دلتنگ است که ماهش را هم دریغ می کند یا چشم من آلوده ، که ماهش را نمیبینم. هر چه هست تو دلم می بینمش.

راستی حضرت عشق نگاهت را از من دریغ نکن. نگاهت که نباشد توی دایره ی هراس انگیز وهم و خیالات و کابوس های شبانه پریشان می شوم.

هر سو را می نگرم نگاه های سودا زده و هوس آلود و آلوده به طعنه های شیطانی محاصره ام کرده اند تنها نگاه پاک و نجیب توست که حتی از یک قدمی پاک و پاک و پاک .... نگاهش را از من می دزدد و سمت دیگر را می پاید .

حضرت عشق ....نگاهت را از من نگیر. بگذار همیشه در سایه ی نگاهت در آرامش و امنیت فکرت و در محدوده ی افکارت بمانم.

باز هم هذیان های شبانه ی یک دیوانه ی زنجیری .

۲۴ دی ۹۱ ، ۲۳:۰۴ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. علمی نیک

اعتراف شماره 1

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ دی ۹۱ ، ۱۵:۵۹ ۵ نظر
ن. علمی نیک

خلوت ترین حیاط من


اینجا توی حیاط خلوتم همه چیز آرام است . نسیمی آرام میان شاخه های بید می پیچد و گیسوانش را نوازش می کند.
دستهای همهان نسیم روی آب حوض نقاشی می کشد. دایره در دایره . موج در موج...
پشته یاس هنوز روی شانه دیوار لمیده و آنسوی خلوت حیاطم را نگاه می کند.
آن بیرون هیچ چیز آرام نیست . درست مثل درون من . غلغله است .
اینجاآسمان آبیست . حتی یک لکه ابر هم زاده نشده .
دستم را به تنه بید میگیرم و می چرخم. می چرخم و می خوانم :
رفتم لب رودخونه دیدم که غرق خونه
گفتم که ای رودخونه بابا میاد به خونه

آن بیرون هیچ چیز آرام نیست . مردانی می آیند که کاکلشان خونیست. زنانی مویه میکنند که چادرشان خاکیست .
آن مردان با خودشان چیزی را آورده اند.
اینجا توی حیاط خلوتم همه چیز آرام است .
می چرخم و میخوانم :
گفتم دلم گرفته بابا ز پیشم رفته
گفتا دلت نگیره شادی درت نمیره

ماهی ها توی حوض دنبال چیزی میگردند. می پرسم از ماهی ها: آسمان شما هم می چرخد؟
ماهی ها دم هم را گاز میگیرند و جوابم را نمی دهند.
آسمان ، بالای سرم می چرخد و می چرخد.
آن بیرون هیچ چیز آرام نیست .
باد توی شاخه های سیب می پیچد و برگهایشان را چنگ میزند. برگها مثل گیسوان آشفته زنهائی که گریه میکنند کنده می شود و به زمین می ریزد .
مردان زیر درختان سیب نسشته اند و کاکلشان خونی و ..خاکیست .
چادر خاکی و ...خونی زنها همه جای صورتشان را پوشانده .
مردان چیزی را .....نه ! کسی را آورده اند.
دور درخت بید می چرخم و می چرخم . می خوانم و می خوانم :
گفتم که ای رودخونه بابا میاد به خونه؟
گفتا که بابا رفته
خونش به من سپرده
گفتم بابا کجا رفت ؟
گفتا پیش خدا رفت .

میان دل آسمان چند لکه ابر متولد شده اند.
اینجا توی حیاط خلوتم همه چیز آرام است . جز من که می خوانم ، و آسمان ...که روی سر دنیای کوچکم می چرخد.
۰۱ دی ۹۱ ، ۱۶:۲۸ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ن. علمی نیک