چه یلدای بلندی ... به درازنای تمام تاریخ ... چه طولانی شبی و  چه پر سوز قصه ای ... قصه سرهای روی نی و معجرهای سوخته... قصه شط لب تشنه و تشنه لبان سیراب... قصه چشمان بی فروغ و قروغ تا ابدیت جاری...قصه آبله بر پا و پای در راه... قصه ... باز هم بگویم؟ تا صبح یلدا هم بگویم تمامی ندارد . راستی تو بگو  به پایان خواهد رسید این شب فراق؟ چله نشینان طولانی ترین یلدای تاریخیم... بازماندگان قافله عشقیم و راویان پر سوزترین قصه های زمان.... بلدای ما طولانیست بی تو بابا...