ُِلآّ  

نهم ربیع الاول

سالروز آغاز ولایت و امامت و زعامت

آخرین سحاب رحمت و یگانه ذریه ذخیره دودمان آل طاها

حضرت مهـدی مـوعـود (عج) بر منتظران و چشم انتظــاران ظهــور

تبریک و تهنیت باد





صبح آغاز حیات دوباره ی یک شهر

و تو نگاه میکنی لحظه لحظه های روز را که در شور رسیدن به لحظه ی دیگه سپری میشن .

صبح شروع بی تابی ها و بیقراری هاست و دوباره سوی نگاهت در پیچ و خم رنگ ها و آهنگ ها ، میون رفت و آمد ثانیه های تکراری ، زنگ ها و بوق ها و روزمرگی ها سر در گم میشه .

پاهای تو هر روز ، هر ثانیه به انتظار ثانیه ی دیگه قدم میزنه پیاده رو های دلتنگی رو .

و انتظار پشت انتظار . ....................

 تو منتظر یک حیات ، نفس کشیدن یه نوزاد، پشت شیشه های مات انتظار بی تابی رو قدم میزنی و وقتی صدای فریادِ زندگی رو میشنوی انتظاری رو که کشیدی فراموش میکنی و باز هم چشم که به هم میزنی انتظاره ، انتظار. ...........

 یکی میون التهاب ثانیه های پر راز و رمز انتظار ، فانوس نگاهش رو سر بلند ترین شاخه ی چشم به راهی آویزون میکنه و صدای هر سوت، آرامش جاری بی خیالیشو ناگهان به تپش های مواج انتظار تبدیل میکنه و اوهم قدم قدم کنار جاده ی تنهاییش مسافرش رو چشم به راهه ....

و باز هم انتظار... .

 .تو کوچه پس کوچه های امروز رو خوب نگاه کن . این تویی که باز هم چشم به حرکت سریع دستهای شاطری دوختی که گرمترین نان هار و به سفره ی صبحانه ی خانواده ات پیوند میزنه .

  تو میون صف در انتظار نوبتت سنگ ریزه ها رو با نوک پات به بازی گرفتی  .

 تو حتی خیلی وقت ها فرصت نمیکنی منتظر مهربون ترین سلام های صبح باشی چون وقتت میون صف مسافرای منتظر هر روزه میگذره .

مسافرانی که هرکدومشون چشم به پایان  راه خودشون دوختند .

وگاهی اونقدر تو انتظارِ رسیدن غرقند که حتی یادشون میره کنار یه دوست نشستن .

مسافرانی که هر روز با چشم های بسته از دوراهی های انتظار عبور میکنن....

و باز هم انتظار . .......

 تو حتی سلام گرم ظهر رو هم نمیتونی حس کنی وقتی چشم دوختی به پایان صفی طویل، و نفس های خسته ات تو هُرم گرمای آدم های منتظر گم شده .

اسکناس های گاه چروک و گاهی صاف و براق یه لحظه باعث میشن فراموش کنی که تو صفِ این همه منتظر ، یکی از اونایی .

 .و باز هم انتظار .

 روز ساعت هاشو به شب پیوند میزنه ، و ثانیه های دنیای تکراری ، چرخ هایی که هر روز با یک ضرباهنگ میچرخند و منتظر چرخش بعدی .

و باز هم انتظار .

چه رازی تو این تکرار نهفته ست که هیچ چشمی حتی نگاهش رو از خط افق انتظار نمیگیره ؟!

پس این انتظار ها کی تموم میشن ؟!

ای کاش شیشه های غبار گرفته ی روزمرگی ها چشم های زلال انتظارمون رو تار نکنه .

ای کاش سنگ ریزه های غفلت پای انتظارمون رو به بازی نگیرن .

کاش سکه های براق دنیا چشم انتظارمون رو کور نکنن و کاش صف های طویل تردید ما رو پشت چراغ قرمز های نا آگاهی نگه ندارند .

کاش اگه منتظریم تلخی ها و شیرینی های چشم به راهی رو با هم بچشیم .

انتظاری که هم شیرینه هم تلخ. ای کاش اگر منتظریم که هستیم منفعل نباشیم و تلاش کنیم برای اصلاح اونچه که برای شیرین شدنش منتظریم . که منتظر منفعل فقط مردابیه در انتظار مرگ.

راستی ، تو هم منتظری ؟

مثل شور انتظار هر روز از صبح تا شام ؟